سونیا سونیا 14 سالگیت مبارک

همه زندگی من سونیا

عروسی دختر خاله

1392/7/22 16:46
778 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلمفرشته خوبی خوشی سالمی انشالله نازنینم. خوب مامانی جون میخوام برات خاطرات سه ورزه قم رفتنمون رو بگم سفرمون از روز چهارشنبه صبح شروع شد ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدیم و بعد انجام کارهام و پوشوندن لباس شما و آماده شدن خودم راه افتادیم به سمت ترمینال بیلیطمون  برای ساعت نه بود به همین خاطر ساعت هشت و نیم از خونه بیرون زدیم و رفتیم ترمینال و خوشبختانه اونجا هم زیاد معطل نشدیم. به محض اینکه وارد ترمینال شدیم و شما چشمت به بوفه ترمینال افتاد گفتی مامان برام شیر کاکائو بخر از یکطرف چون بد ماشینی نمیخواستم برات بخرم از طرفی هم دیدم صبحونه نخوردی دلم نیومد برات نگیرم برات یک شیر کاکائو و یک کیک گرفتم  بعد از اینکه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس حرکت کرد سریع گفتی مامان شیرکاکائو رو باز کن برام بخورم گفتم حالا زود  یک کم صبر کن  به موقع بهت میدم ده دقیقه ای صبر کردی و دوباره گفتی مامان شیر کاکائو رو باز کن بخورم منم دیدم دیگه صبر نداری برات بازش کردم و کیک رو هم باز کردم و گفتم با هم بخور گفتی نه فقط شیر کاکائو میخورم و تقریبا نصفش رو خوردی و بقیه اش موند بعد از اون هم یک نیم ساعتی خوابیدی و زود بیدار شدی چون شب رو برخلاف همه شبهای دیگه که بعد از دوازده میخوابی اون شب ساعت نه که از خونه عزیزجون اومدی گفتی خوابم میاد و خوابیدی البته خوبیش به این بود که صبح سر ساعت هفت که من بلند شدم شما هم بلند شدی اما بدیش این بود که دیگه خوابت نمیومد و توی ماشین حسابی خسته و کلافه شدی و بلاخره آنچه نباید میشد شد وبا اینکه متاسفانه چندین بار بهت گفته بودم اگر حالت بد شد زود به من بگو تا برات پاکت بگیرم که لباسات کثیف نشه حرفی نزدی تا اینکه  تقریبا دو ساعتی از حرکتمون میگذشت که حالت بدشد و همه اون شیر کاکائو رو برگردونی و خودت و من رو همه رو کثیف کردی و من متاسفانه ساک لباس رو گذاشته بودم  پائین صندق ماشین و به لباس دسترسی نداشتم تا لباسهات رو عوض کنم و همونطوری موندی تا خود قم خلاصه اینکه بعد از این که حالت بد شد دوباره یک کم حرف زدی و گپ و گفتمان داشتی در مورد قم و عروسی و از هر دری سخنی تا یواش یواش خوابت گرفت و تقریبا یک ساعت و نیم خوابیدی و به قم که رسیدیم موقع پیاده شدن بیدارت کردم و از اونجا تاکسی برای حرم بود رفتیم به سمت حرم ساعت نزدیک دو بود که رسیدیم و رفتیم که بلیط برگشت مون رو تهیه کنیم که متاسفانه همه بلیط فروشیهای اون قسمت باز بودند بجز اون جایی که بلیط زنجان داره ساعت تا چهار و نیم که بلیط فروشی باز بشه دو ساعت و نیم مونده بود  دلم میخواست اول بریم حرم و بعد بریم خونه خاله که دیدم با اون وضع لباس من و شما نمیشه البته از شما هم سوال کردم که بریم حرم یا بریم خونه خاله که گفتی اول بریم خونه خاله بعد بیاییم حرم به همین خاطر رفتیم خونه خاله که وقتی از در رفتیم تو سفره ناهارشون هنوز پهن بود لباس شما رو عوض کردم لباس خودم رو هم عوض کردم یک آبی به سر و صورتمون زدیم و ناهار خوردیم و بعد ناهار شما رفتی با بچه ها دنبال بازی تا ساعت پنج که بهت گفتم من میخوام برم بلیط بخرم میای بریم یا پیش بچه ها میمونی که شما هم گفتی میای و با هم از خونه زدیم بیرون اول رفتیم چند تا خرت و پرت برای عروسی لازم داشتیم خریدیم و بعد هم رفتیم بلیط گرفتیم و چند تایی هم کتاب برای شما گرفتیم بعدشم گفتم بریم حرم شما گفتی نه بریم خونه من الان شبه تاریک شده حرم نمیام و برگشتیم خونه یعنی دو بار تا جلوی حرم رفتیم و برگشتیم خونه بدون اینکه زیارت کنیم خلاصه اومدیم خونه و خاله و داییها هم بودند بنا بر تقاضای مامان بزرگ عروس یعنی مادر پدرش تصمیم گرفته بودند یک مراسم حنا بندون کوچولو و جمع و جور بگیرند شما هم خوشحال و شاد از این خبر سریع اومدی لباسهات رو عوض کردم و موهات رو هم درست کردم بعدشم نو بت من شد و تا همه آماده بشند ما هم آماده شدیم و شب خیلی خیلی خوبی بود و شما حسابی لذت بردی و هم بازی کردی و هم از مراسم خوشت اومده بود بعد از اتمام مراسم و رفتن مهمونها ساعت نزدیک دو بود که شما خوابیدی ولی من تا ساعت پنج بیدار بودم و صبح ساعت هشت بیدار شدیم و دیدیم دایی میخواد بر سر خاک ما هم از خدا خواسته باهاشون همراه شدیم و بعد از خوردن صبحانه اول رفتیم سر خاک مامان جون بعد هم سر خاک باباجون و از اونجا هم رفتیم حرم و نیم ساعتی هم حرم بودیم و زیارت کردیم و با دایی برگشتیم خونه و شما رفتی دنبال بازی و من رفتم دنبال کارهای خودم و بعد از ناهار اومدی یک ساعت و نیم نزدیک به دو ساعت خوبیدی و بعدش رفتی دنبال بازیت با بچه ها و منم رفتم توی آشپزخونه کمک بقیه برای آماده کردن وسایل پذیرایی  برای مهمونها و ساعت شش به بعد مهمونها یکی یکی سر رسیدند و منم شما روآماده کردم و خودم هم آماده شدم و باز هم یک شب خیلی خوب شروع شد و شما حسابی خوش به حالت شد ولی چون خیلی شلوغ شده بود دیگه از کنار من تکون نمیخوردی و نه خودت رفتی با بچه ها به بازی نه گذاشتی من هیچ کاری انجام بدم و فقط گفتی بشین و من رو بغل کن و تا از جام بلند میشدم میدوی دنبال من و دامن لباس مو میگرفتی و غرو لندت شروع میشد اما در کل خیلی خیلی خانم بودی و حسابی هم این دوشبه شاد و سرحال بودی تا اینکه موقع شام شد و شام هم حسابی با میل و رغبت خوردی و بعد از شما هم که عروس خانم رو میخواستند ببرند ما هم دنبال عروس خانم تا منزلشون رفتیم و بعد از برگشت به خونه خاله جون شما ساعت نزدیک یک بود که خوابیدی تا صبح ساعت نزدیک نه بود که بیدار شدیم و شما روز جمعه رو تا خود شب با بچه ها بازی و بدو بدو خوشگذرونی کردی و یک بارم اومدی پیشم ازم پرسیدی مامان امشب چه لباسی تنم میکنی اون قرمزرو میپوشونی که بهت گفتم مامان دیگه عروسی تموم شد و دیگه نمیخواد لباس بپوشی. البته ساعت ده رفتیم برای عروس خانم صبحانه ببریم که شما هم همراه من شدی و اومدی خونه دختر خاله رو هم دیدی و موقع برگشتن هم کلی تعریف و تمجید کردی مامان اینجا خیلی قشنگه مامان اینجا جای جالبیه اینجا خیلی خوبه و از این دست تعریف تمجیدها نیم ساعت رو خونه عروس خانم بودیم و برگشتیم خونه خاله . شما رفتی با بچه ها به بازی تا ظهر موقع ناهار که خاله جون زحمت کشید بود باقالی پلو با گوشت درست کرده بود که خیلی خیلی هم خوشمزه بود اما متاسفانه شما اصلا توی دهانت نکردی و فقط یک پیاله ماست خوردی و متاسفانه این عادتت هست که اگر سر سفره ماست باشه دیگه لب به هیچ غذایی نمیزنی و موقع ناهار دوبار هم گفتی ج ی ش دارم و نگذاشتی من با خیال راحت بنشینم ناهار بخورم بعد از ناهار هم رفتی با بچه ها دنبال بازی و بدو بدو و یکی دو باری هم اومدی پیشم و گفتی زنگ بزن به  بابا بگو ما قمیم قم خیلی خوبه ما اینجا میمونیم نمیایم خونه و رفتی دنبال بازیت خلاصه بازی ادامه داشت تا ساعت ده شب که شام خوردیم و متاسفانه شما نخوردی و خوابیدی و صبح هم ساعت هفت بیدار شدیم و ساز مخالف زدن شما شروع شد که من نمیام که نمیام . میخوام همین جا بمونم اینجا خوبه من اینجا رو دوست دارم برای چی باید بریم خونه اینجا خیلی بهتره از خونه است هرچی هم برات توضیح میدادم فایده نداشت بهت گفتم مامان من ساعت دو باید سر کارم باشم دست من که نیست باید بریم و شما میگفتی هست دست خودت هست خوب نرو سر کار همین جا بمونیم به هر حال با کلی خواهش و تمنا و وعده وعید برای دوباره قم اومدن شما دست از گریه و زاری برداشتی و ناراضی از اومدن اجازه دادی لباس تنت کنم و راه افتادیم و اومدیم ترمینال و از ترس اینکه دوباره حالت توی ماشین بد بشه تصمیم گرفتم هیچی بهت ندم بخوری اما شما گفتی بستنی میخوام با سوهان منم دیدم بستنی بخوری مثل همون شیر کاکائو میشه گفتم اول صبح هوار سرده نمیشه بریم خونه خودمون برات بستنی میگریم و برات یک سوهان و یک کلوچه گرفتم و سوار اتوبوس شدیم و تا نزدیک شهریار خوابیدی البته منم همش توی چرت بودم شهریار که رسیدیم بیدار شدی و یک ساعت بیدار بودی دو باره خوابیدی تا ساعت دوازده که اتوبوس جلوی یک سرویس بهداشتی نگه داشت و چون شما صبح نه خونه و نه توی ترمینال هر کاریت کردم نیومده بودی دستشویی بیدارت کردم که بریم دستشویی  بازم میگفتی من نمیام تا بهت گفتم من میخوام برم شما هم که نمیتوی تنها بمونی توی ماشین بیا بریم رفتیم سرویس بهداشتی و چه خوب شد که بردمت چون ج ی ش داشتی حسابی چون از شب قبلش نرفته بودی بعد از تموم شدن کارت برگشتیم و سوار ماشین شدیم و دیگه نتونستی بخوابی و دوباره شروع کردی به تعریف و تمجید از قم و از اینکه چرا برگشتیم ساعت یک و ربع یک و نیم بود که رسیدیم شما با بابایی موندی خونه و من رفتم سرکارخوب گل دختر قند عسلم این هم از سفر سه روزه به قم  عزیزم دلم تا پست بعد ی در پناه حق .بای بای

1392/7/22

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (61)

مامان عسل
22 مهر 92 21:15
فدای این گل دختر ناز بشم من. انشاالله عروسی صونیا جون خودم.

عزیز دلمی شیطون بلا




خدا نکنه خاله الهی 120 سال زنده باشی و سایه ات رو سر عسل خانم نازنینت باشه


مامان مبينا
22 مهر 92 22:29
الهي بميرم خاله . ايشالا زود خوب بشي .
مامان مبينا
22 مهر 92 22:30
آفرين سونيا جون كه ديگه براي خودش خانومي شده و خانمانه رفتار مي كته


ممنونم خاله محبت دارید
مامان مبينا
22 مهر 92 22:31
ايشالا عروسي سونيا جون خودش ماماني . اونوقت چه خوشي بهت بگذره


ممنونم خاله جون انشالله عروسی مبینا طلا
مامان مبينا
22 مهر 92 22:32
ماماني تروخدا دخترمون اينقدر قم رو دوست داره خوب چند روز مرخصي بگير ببرش تا خوش بحالش بشه


من که از خدامه مرخصی نمیدن برای همین دو روز انقدر زنگ زدم و التماس بهشون کردم اول که فقط پنجشنبه رو مرخصی میدادند رفتم بیلیط بگیرم برای عصر نبود دیگه زنگ زدم کلی توضیح دادم و خدار شکر یک نفر از دوستان هم خیلی خیلی بهم محبت کرد و جام وایستاد تا مرخصی جور شد چون نیرو نداریم اجازه تعطیلی کتابخونه رو هم نداریم برای مرخصی گرفتن مشکل داریم وگر نه من کلی مرخصی طلب دارم کلا من امسال 6 روز مرخص رفتم بقیه رو طلبکارم
مامان مبينا
22 مهر 92 22:34
اي جونم سونيا خانوم كه زادگاه مامانش رو اينقدر دوست داره و با تعريف ازش خودشو برا ماماني عزيزتر مي كنه


همینطوره که شما میگید از بس که ما دیر به دیرهم میریم بچم بیشتر دلش میخواد بمونه واین دفعه از هر دفعه دیگه که رفتیم بیشتر بهش خوش گذشت
❤دو نیمه قلبم❤
22 مهر 92 23:48
سلام مامانی سونیا جان
عروسی دخترخالتون مبارک.خوشبخت بشن ایشالله
ای جانم دوست داشت تو قم بمون چون با بچه ها بازی میکنهبچه هم با بچه خوشه.چه جالب که میگفت به بابا بگو ما همینجا میمونیم
خیلی بد که بچه ها تو ماشین دچار تهوع میشن.من خودم اینطوری بودم و هر دو تا بچه هام هم اینطوریولی هر چی بزرگتر میشن بهتر میشن.ان شالله حال سونیا جان الان خوب باشه

ممنونم دوست عزیز انشالله که همه عروس و دامادهای این روزهای قشنگ خوشبخت و ساعدتمند بشن
آره خاله ار بس بهش خوش گذشته بود فسقل خانم راضی به اومدن نمیشد که نمیشد با التماس زور اومدند خانم خانما
این مشکل همیشگی ماست هر بار که میریم قم و میایم همین بساط رو داریم انشالله که زودی بزرگ و حالت تهوعش هم خوب بشه
آیسان مامان ماهان
23 مهر 92 11:05
مامان سونیا جونم یه قرصهایی هست برا ماشین گرفتگی کاش از اول سفر یه دونه از اونا رو میدادی به سونیا جونم،،چیزیش نمیشد


آیسان جون اون قرصها میترسم دزش برای یک بچه کوچولو زیاد باشه از طرفی مگه این روجک قرص میخوره که من بهش بدم انقدر بد دواست که نگو پدر در میاره از من تا دارو بخوردش بدم
آیسان مامان ماهان
23 مهر 92 11:07
خدا مامان و باباتونو بیامرزه عزیزم،خوب کردین سرخاکشون رفتین


خیلی ممنونم گلم خدا رحمت کنه رفتگان شما رو انشالله که روحشون قرین رحمت الهی باشه
آیسان مامان ماهان
23 مهر 92 11:14
ای شیطون حالا دیگه قم خوبه و زنجان برنمیگردین ،،چشمم روشن که محل کار مامانو با کل زنجان یه جا بهم میزنی


خوب خاله توی قم کلی هم بازی دارم تازه عروسی و حنابندونم که هست حرم و تفریحم که به راهه خو برای برگردم زنجان اینجا که بهتره از زنجان
آیسان مامان ماهان
23 مهر 92 11:18
خدا رو شکر که بهتون و مخصوصا برا سونیا اونقدر خوش گذشته که میل برگشتن نداشتینانشالله عروسی سونیا جونم


خیلی ممنونم از محبتتون انشالله شما هم عروسی ماهان جون رو ببینیدو البته خوشبختی و سعادتش رو نظاره گر باشید
آیسان مامان ماهان
23 مهر 92 11:41
نه عزیزم نصفش ضرر نمیکرد،ضمنا از این به بعد نصفشو تو آب خوب حل کنین ،بدین بخوره


اگر سرکار خانم میل بفرمایند ما حرفی نداریم دفعه بد امتحان کنیم ببینیم چی میشه
آیسان مامان ماهان
23 مهر 92 11:54
راس میگی ها این همه خوشی و مراسم و حرمم که جای خود داره،،بمون خاله بمون



ای به چشم اگر این مامان و بابا بگذارند من میمونم قم
مامان نگار
23 مهر 92 13:03
به به عروسی ها مبارک باشه
ایشالا عروسی سونیا خانوم
فقط یه سوال: ما ها برای چی میاییم سر کار؟ وقتی بچه هامون با التماس ازمون می خوان که نریم سر کار
این دغدغه فکر هر روز من و همکارامه
شما اگه به جواب رسیدین بهم بگین شاید از عذاب وجدانمون کم بشه


ممنونم مرسی انشالله عروسی نگار جون انشالله
والا چی بگم که هم خدا راضی باشه هم رسول خدا من که به خاطر مسائل مالی میام سرکار بس که گونی داره بیداد میکنه
مامان نگار
23 مهر 92 13:12
مامانی ممنون از جوابتون
البته این جواب همه ماهاست
دعای هر روزه من اینه:
خدایا اداره ما رو منفجر کن


ای خدا از زبونت بشنوه قربون اون زبونت برم من خدایا به حق این شب عزیز دعای مامان نگار جون رو هرچه زودتر اجابت کن فقط خدایا وقتی نهاد و اداره کل ها رو منفجر میکنی روز باشه که همه مسولین رو زودی ببری پیش خودت ما هم یک نفس آسوده ای بکشیم
مامان موژان جون
23 مهر 92 13:23
فدای دخملی جیگر بشم انشالله مامانش تو لباس عروس ببینش


ممنونم خاله شما خیلی محبت دارید انشالله عروسی موژان جون
سمیه (آبجی حنانه و سبحان)
23 مهر 92 13:44
مامان جون سونیا خانوووووم به ما هم سر بزن

چشم میام بهتون سر میزنم
0
لیدی
23 مهر 92 15:41
سلام یه سوال یه عکس چرا از سونیا نمی ذارین؟ما عکساشو میخوایم یالا


عزیزم حتما معذورم از این کار
خاله الهام
23 مهر 92 17:44
عید قربان به حقیقـت ز خداوند کریم آفتابی به شب ظلمت انسان آمد جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش بر کویـر دل ما ، نعمت باران آمد . . . عيد قربان مبارك
مامان موژان جون
24 مهر 92 13:35
عید قربان با نماز و عبادتش ، با ذکر و دعایش ، با قربانى و صدقات و احسانش بسترى براى جارى ساختن مفهوم عبودیت و بندگى است این عید بندگی بر شما مبارک
ندا
24 مهر 92 19:53
عیدت شما مبارک
رعنا(مامان سیما سادات)
25 مهر 92 0:04
سلام دوست گلم اولا ممنون به خاطر این همه لطف و محبتت که نسبت به ما داری.دوما که باخوندن خاطره ات دلم ضعف رفت .چون کارهای سونیا عینا شبیه کارهای سیما هستش.الان هم سیما مونده خونه مامانم اینا دلم براش یه ذره شده. امیدوارم که روزهای عمرتون همیشه همراه با شادی و سلامتی باشه.
مامان فتانه
25 مهر 92 0:51
عیدتون مبارک عزیزم
مامان مانلی
25 مهر 92 0:58
همیشه به شادی خانومی عیدتون مبارک
خاله بهار
25 مهر 92 10:20
عزیز دلم همیشه شاد باشی و خرم عیدت مبارک عزیزم
آیسان مامان ماهان
25 مهر 92 11:38
هر عید تو را غرق صفا میخواهم.. هر روز تو را کامروا میخواهم... از بهر تو و هر که تو را دارد دوست... آرامش خاطر از خدا می خواهم... عیدتون مباااااااااااااااااارک..
مامان پریسا
25 مهر 92 17:35
مبارک باشه عزیزم. وای چه ماجرایی. راستی عید شما هم مبارک.
فرزانه مامان علی اکبر
25 مهر 92 23:14
انشاالله عروسی سونیا جونم یه عالمه بوس واسه سونیا خوشگله
زهره مامان بارسین
26 مهر 92 12:21
عروسی خوش گذشت خانوم طلا ؟ایشاا... عروسی خودت خانومی . البته با بهترین مرد دنیا .
مامان آوا
26 مهر 92 19:34
سونیای عزیز چه خوب که بهت خوش گذشت.چقدر ناراحت شدم که بد اتوبوس هستی .چه مامان مهربونی
مرجان مامان آران و باران
26 مهر 92 21:03
سلام عزیزم همیشه به شادیو عروسیییییییییییی ایشالا همیشه شاد باشیدد عروسی سونیا خوشگلم ایشالااااا
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
27 مهر 92 2:05
سلااااااام
به به چقدر كيف كرده سونيا جونم
چقدر بازى كرده ...
ايشالله هميشه به عروسى ، گردش و بازى سونيا خانم
مامانى ايشالله بهتر باشيد



ممنونم خاله مهربونم ممنونم خاله انشالله از دعای شما
مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 8:38
سلام عزيز دلم زيارتتون قبول باشه......خداراشكر كه تونستين هم به عروسي برين هم سر خاك پدر و مادرتون...انشائ الله تا باشه از اين سفرهاي قشنگ....


ممنونم مرسی بله خیلی عالی بود جای همه دوستان عزیز خالی بود انشالله خدا قسمت کنه با جمیع دوستان
نسیم مامان آرتین
27 مهر 92 9:43
همیشه به عروسیایشالا عروسی این دخمل ناز وشیرین زبونوای خداییش دل کندن از خونواده خیلی سخته ایشالا هر جا که هستید خوش باشید


ممنونم خاله جون بله خیلی سخته ولی چاره ای نیست انشالله که شما هم همیشه سالم و تندرست باشید عزیزم
مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 12:15
ما هم دوشب پيش قم بوديم بعد دوست داشتي بيا ادامه ماجرا را بخون


زیارتتون قبول به چشم میام پیشتون حتما
مامان آوا
27 مهر 92 21:52



مرسی
آرشیدا
27 مهر 92 23:31
سلام عشقم خوبیاول عیدت مبارک دوم من درگیر وروجک شدم مامانی خودت میدونی که این سن دست و پا گیرترین سن بچه هاست خاله تو هم مارو فراموش کردی دیگه نیومدی پیش ما ؟من عاشق شیرین زبونی های تو هستم سومالهی بمیرم خیلی ناراجت شدم حالت بد شد تو ماشین فدات شم مواظب خودت باش میبوسمت میسی که با آرشیدای من هم سر زدی عسیسم


سلام عزیز دلم عید شما هم مبارک درسته گلم اما شرمنده باور کنید منم کارم خیلی زیاده و باید کتابهای کتابخونه رو بارکد بزنم از طرفی رف خوانی داشتیم و کلی هم کتاب برامون اومده که باید
اماده سازی بشه این هست که وقت نکردم به دوستان گلمون سر بزنم شرمندگی من رو بپذیرید عزیم
آرشیدا
27 مهر 92 23:31
خصوصی داری
مامان آروین (مریم)
28 مهر 92 8:18
آرزوی خوشبختی برای دختر خاله دارم الهی قربون این دختر قشنگ برم که تو قم کلی دوست داره و باهاشون بازی میکنه و دلش میخواد اونجا بمونه راستی مامانی اگه سونیاجون تو ماشین حالش بد میشه قبل از سوار شدن یه قرص ضد تهوع بهش بده که نه شما اذیت بشین و نه خودش
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 9:46
سلام مامان سونیا جون خودم،، خرسندم ،،این روزا چقدر حلق همه وا شده واللهبعد من تو فکرم این هنرای من با ترشیا و رب و کنسرو بره تو حلقت همه یه جا مزاجت چجوری قبول میکنه
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 9:47
وااااااااااااااای فدات خانمی،بازم مرام شما که اینهمه تعریفم میکنی
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 9:48
آره خدایی حسابی عین مورچه برا زمستون خوراکی جمع کردم،،قابل شمارم نداره گلم
مامان آروین (مریم)
28 مهر 92 9:54
تلگرافتون رو چک کنید لطفا
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 9:54
وووووووووووووووووی چه مادر زن بی خیالی نصیب پسرم میشهطفلی پسرررررررررررمنترس خانومی ما عادت داریم برا دخمل شمام این کارارو میکنیم
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 9:57
آره واقعا فکریه ها،،،میخواستیم یا بریم مراسم ختم اونقدر گریه کنیم حالمون بد شه یا عروسی اونقدر برقصیم خسته بشیم نشستیم خونمون حسابی سیندرلایی کار کردیم ،
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 9:58
راستی وضعیت مهریه و شیر بهای شما چجوریاست،،،آخه دارم چرتکه میندازم ببینم میرسم 140 کیلو گوجه برا رب بگیرم یانه؟؟؟
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 10:44
برا ترشی هر میوه ای تو یخچال داشتین (سیب،به،گلابی،خیار+ کلم برگ و گل کلم و یه بوته کرفس+ چند تا شاخه سبزی معطر خرد شده و هویچ و حسابی سیر و فلفل رو از روز قبل میشوریم و میزاریم حسابی آبش بره و یه ذره هم آب نداشته باشه بعد برا هر دبه به اندازه یه مشت نمک میپاشیم وبا هم حسابی مخلوطش کرده و تو ظرفهای در بسته ریخته و تا نصفش سرکه نصفه دیگه آب کروزکه حسابی میجوشونیم و میزارم سرد شه که یه سبزی خوشبو تو منطقه ماهستش معادل فارسیشو نمیدونم چیه حتما تو زنجانم پیدا میشه،میریزیم و درشو محکم میکنیم و میزاریم 10 تا 15 روز بمونه بعد تو زمستون استفادش میکنیم و دعاشو به جون آیسانی میکنیم...
برا کنسرو ذرت ،ذرتهای خوب و رسیده رو حدود یه ساعت تو آبنمک خیس میکنیم تا بهتر کنده بشن ،بعد بصورت عمودی با چاقو یا وسیله های مخصوص ذرت دونه کردن دونشون میکنیم و میریزیم تو شیشه وتا چهار پنجم شیشه آب نمک میریزیم و میچینیم تو قابلمه که تا نصفش آب ریختیم و میزاریم رو گاز و یکساعت صبر میکنیم و اگه آب شیشه ها تبخیر شد و کم شد آب نمک اضافه میکنیمبعد در شیشه ها رو محکم میکنیم و یه ربع ساعت دیگم میجوشه و گازو خاموش میکنیم و بعد که سرد شد تو یخچال نگهداری میکنیم


دست شما درد نکنه ممنونم گلم
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 10:46
مامان سونیا جونم ببخشید عقب افتادما داشتم برات روش تهیه ترشی و کنسرو ذرت رو میزاشتم که برا دخملتم یاد بدی من عروس بیهنر نمیخواما حواست باشهبعد نیاد به من بگه مامان ترشی،مامان کنسرو،،مامان ربوالله...........
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 10:49
این مردم داریت منو کشته،،شیربهات تو حلقم،،تازشم مامان که شما باشین چیزی بلد نیستین ،،از قدیم گفتن مادر و ببین دخترو بگیر،،،آقاجون اینجوری معاملمون نمیشه،،مهر عرو من باید از مهر من کمتر باشه همین و بس


ببینم حالا نکنه مهرشما یک سکه است به نیت الله که میخوای مال دختر من نصف مال خودت باشه
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 10:53
وای چه خجالتم دادی ،،باشه قربونشم میرم رب و ترشیشم میندازم،،نیست که من خیلی مادر شوهر آنتیک و مهربونیم ،،شمام یه ذره زبون میریزی و تعریفم میکنی کلی جوگیر میشم


ای من به قربون اون دو تا دستت هنرمندت برم الهی .
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 10:54
نه بابا زمان خودم غوغا کردم بالای 400 در نظر بگیر شما


قبوله
آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 10:59
ربطی به ماهان نداره عروس خودمه خودم انتخابمو کردم ،،ماهانم به موقعش عرس خودشو انتخاب کنه خخخخخخخخخخخخخخخ



از حالا میخوای هو بیاری سر بچم دستت درد نکنه مبارکه


آیسان مامان ماهان
28 مهر 92 11:12
عزیز دلم ممنون که اومدی ،شما و سونیا جونمو حسابی میبوسم،اصنم نترس کلی هواشو دارم اگه عروسم بشه،دوتایی پدر پسرمو درمییاریم
من الان جلسه دارم با اجازه میرم دوباره برمیگردم پیشت


موفق باشی عزیزم برو به امید خدا
خاله بهاره
28 مهر 92 11:14



یک عالمه ممنونم خاله جون
مامان سيد محمد سپهر
28 مهر 92 11:22
ممنون عزيز دلم..زيارت شما هم قبول....چه كنيم


مممنونم خانمی
مامان آرتین
28 مهر 92 22:56
شما هم با دختر نازتون دنیایی دارید هاااا
همیشه از خوندن نوشته هاتون لذت میبرم و عاشق این وروجک خانم هستم خدا حفظش کنه و انشالله عروسی خودش


ممنونم خاله جون مهربون خدا آرتین جون رو براتون نگهداره
مریم بانو
29 مهر 92 12:36
سلام مامان سونیای گلم.خوبید؟ سونیا جونم خوبه؟؟؟؟؟ انشاله که همیشه خوش و خوشبخت درکنار هم باشید
من که از خوندن خاطرات این دختربلا سیر نمیشم.تو این مدت دسترسی به اینترنت نداشتم (سفر بودم) ولی هر فرصتی گیر میاوردم خاطرات سونیا جونو میخوندمو لذت می بردم
خدا حفظش کنه
عیدتون مبارک پیشاپیش


سلام بر مریم بانوی عزیز سونیا هم خوبه خاله جون مهربون ممنونم از محبتتون دوست عزیزم شما همیشه به ما محبت دارید عید شما هم پیشا پیش مبارک مریم جون
مامان تارا
29 مهر 92 20:34
ای جانم خانومی شدی برای خودت عزیزم

وایییییی چه بد ... امان از این حال به هم خوردنا / تارا هم همینطوره تو ماشین که میشینیم مدام میپرسه کی میرسیم ؟چقد دیگه مونده ؟و... منم با قصه سرگرمش میکنم تا یادش بره و حالش بد نشه

خو مامانی قبل از مسافرت چیزی بهش نده بخوره اینجوری راحت تره


ای خاله داغ دلم من رو تازه نکن مگه این فسفلی قرص میخوره بکشمش هم نمیخوره هیچ دارویی رو نمیخوره به هیچ طریقی و گر نه که من از خدامه
مامان سيد محمد سپهر
4 آبان 92 10:20
سلام عزيزم....به ياري خدا تونستم جشن خوبي براي گل پسري بگيرم......شما هم دعوتين به ديدن عكس هاي جشن سيدي .....
مامان تارا و باربد
5 آبان 92 12:17
سلام عزیزم خوبی ایشالا همیشه به سفر و شادی و خوشی سونیا خانوم عجب بای شیطونی شده ها می بوسمش امان از اداره های کم کارمند و مشکل مرخصی امیدوارم این مسئله تو محیط کارتون تموم بشه هر چه زودتر تا از یه مسافرت راحت و طولانی لذت ببرید
مامان آرین
6 آبان 92 0:48
سلام عروسی دختر خاله تون مبارک باشه انشاالله .انشاالله عروسی سونیا جون. قربونش برم چقدر عاشق قم.اونجا بهش خیلی خوش میگذره حتما