سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

ماه مهر

1392/7/4 17:33
677 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر برگ گلم خوبی عسلم این روزها بوی ماه مهر همه جا رو پر کرده هوا هم داره یواش یواش سرد میشه به طوری که دیروز ظهر که داشتم میبردمت خونه عزیزجون بگذارمت و برم سرکار با این که سر ظهر بود ولی باد و غبار بود. و سرمای هوا هم کاملا محسوس بود به طوری که شما میگفتی مامان هوا خیلی سرده پائیز شده گفتم بله دخترم پائیز که بشه ننه سرما هم کم کم میخواد سرو کلش پیدا بشه و هوا سرد بشه. گفتی یعنی میخواد برف بیاد گفتم نه مامانی برای برف هنوز زود, برف توی زمستون میاد, توی پائیز هوا سرد میشه, برگ درختها میریزه ,بارون میاد .بعدش که زمستون شد برف هم میاد. خوب داشتم برات از مدرسه می گفتم و اول مهر من هم از اون بچه هایی بودم که عاشق مدرسه بودم و این روزها توی پوست خودم نمی گنجیدم یادمه روز اول مدرسه ها کلاس اول ابتدایی انقدر ذوق و شوق مدرسه داشتم که مقنعه ام رو یادم رفت سرم کنم کمی از راه رو رفته بودم که یک دفعه داداشم که با هم داشتیم میرفتیم مدرسه گفت پس مقنعه ات کو؟ و من دوباره برگشتم خونه و مقنعه ام رو سرم کردم و برگشتم مدرسه از روز اول مدرسه رو خیلی دوست داشتم و خانم معلم مون رو هم خیلی دوستش داشتم خانم کریمی انشالله هر کجا هستند خدانگهدارشون باشه ایشون خیلی مهربون بودند و من از مهربونی زیاد گاهی اوقات که میخواستم ازشون اجازه بگیرم اشتباها به جای خانم میگفتم مامان اجازه .وخیلی خاطرات دیگه که هیچکدومش مثل حالا رنگی و فانتزی و تجملی  نیست که برات بخوام بنویسمش همشون اون زمان ساده و بی تجمل بودن و حالا غبار زمان کهنه شون کرده نه دفترهای باجلدهای رنگی داشتم نه جامدادی آهنربایی حتی کیفم هم مثل مال حالا آب و رنگ نداشت همه چی خیلی ساده بود خیلی. یک مقنعه مشکی داشتم برخلاف حالا که همه مقعنه ها سفیده انقدرم سرم کوچولو بود که نزدیک هفت هشت سانت زیر چونه اش رو مجبور شدند برام بدوزند و یک مانتو شلوار طوسی که خیلی هم دوستشون داشتم دوتا مدا مشکی و یک مداد قرمز خیلی خوشگل که حالا اصلا مداد با اون رنگ قشنگ ندیدم و مثل بقیه بچه های دهه پنجاهی و دهه شصتی پاک کن قرمز و آبی که بد تر همه چی رو خراب میکرد و مداد تراش گرد که من همیشه عاشق رنگ سبز و قرمزش بودم یک جعبه مداد رنگی کوچولو 6 رنگ هم داشتم با چند تا دفتر که روی اونها عکس چند تا خوشه گندم بود و پشتشون نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است البته اون موقع اکثر دفتر ها کاهی بود و اگر یک دونه سفیدش رو میگرفتیم کلی ذوق و شوق میکردیم. یادمه اون زمانها عموم کارمند بانک بود و از طرف بانک هر سال اول مهر بهشون مقداری لوازم التحریر میدادند عموم اون موقع مجرد بود برای همین همه لوازم و تحریری رو که بهش میداند و با مقداری جلد آماده ویا نایلون و کاغذ کادو برای ما می آورد خودشم کتابهامون رو با سلیقه مینشست و جلد میکرد و من همیشه از این بابت به هم کلاسی هام کلی پز میدادم .و اما شما  حالا یکی از سوالات شما این هست که من کی بزرگ میشم ؛من کی میرم مدرسه ,مخصوصا وقتی که از کنار یک مدرسه بگذریم و من منتظر اون روزم که بفرستمت مدرسه و از الان ذوق و شوق اون موقع رو دارم چون ماه مهر بود این پست رو برات گذاشتم و دیروز یک شعر خیلی زیبا دیدم از یک شاعر خوش قریحه که خیلی به دلم نشست و خواستم برات بگذارم تا شما بخونی.

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی‌ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن
.
یادش بخیر بچگی.....

 

پی نوشت:

شعری زیبا و نوستالژیک از:محمد علی حریری جهرمی

 

خوب عزیز دلم من دیگه باید برم سعی میکنم به زودی برات پست بزارم البته در مورد خود خودت نه خاطرات خودم تا بعد در پناه معبود یگانه

1392/7/4

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان آوا
4 مهر 92 17:44
نگفتی مامانی که پاکن هامون سوراخ میکردیم مینداختیم گردنمون .البته به سفارش خانم معلماعجب دورانی داشتیم ما عجب دورانی دارن بچه های ما
مامان ضحی
5 مهر 92 10:18
یادش بخیر
مریم بانو
5 مهر 92 10:58
سلام مامان سونیای نازنین خوب هستید؟ انشالله که سونیا هم خوب وخوش باشه یاد اون روزها بخیر ....... راستی این مدت تمام مطالبتون رو میخوندم ولی وقت نمی کردم نظر بدم مگه میشه خاطرات شیطونیای این گل دخترو نخوند؟!!
مامان مبينا
5 مهر 92 11:21
چه زيبا نوشتي.....يادش بخير...........
نسیم-مامان آرتین
6 مهر 92 9:06
عزیزم این شعر یادت می یاد باز آمد بوی ماه مدرسه بوی شادیهای راه مدرسه آی چه دوران شیرینی داشتیم منو بردی به اون روزها دلم تنگ اون روزا شد دلم برای همه دوستان ومعلمهامون تنگ شد
مامان مهنا
6 مهر 92 14:06
واقعا یادش ب خیر
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
6 مهر 92 14:22
ايشالله مدرسه رفتن سونيا خانم
مامان مهنا
6 مهر 92 22:19
جدی دارید میاید قم؟؟ ایول داری پس
مامان سيد محمد سپهر
7 مهر 92 9:51
سلام خانومي..واقعا يادش بخير................انشاء الله مدرسه رفتن گل دختري
مامان فتانه
7 مهر 92 10:53
خیلی خیلی شعرت قشنگ بود منو برد به اون دوران....وااااااییییییی اون مداد قرمزو خیلی خوب اومدی چه لذتی داشت با اون مداد نوشتن
عالمه مامان امیرحسین
7 مهر 92 11:41
________________$$$$$ _______________$$$$$__$$________$$$$$$$$ __________$$$$__$$$$___$$_____$$$$$____$$ ______$$$___$$$$________$$_$$$______$$$ ___$$$_$$$$______________$$_______$$$ $$$_$$$$________________$$______$$$ $$$$_________________$$$_____$$$ $$________________$$$_____$$$ $$_____________$$$_____$$$ _$$________$$$$____$$$$ __$$____$$$_____$$$$ ___$$_$$$$___$$$$ ____$$_____$$$$ __$$_____$$$$ $$____$$$$ $$_$$$$ $$$$$_____$$$$$___________$$$$$__________ _________$$$$$$$_________$$$$$$$_________ _________$$$$$$$_________$$$$$$$_________ __________$$$$$___________$$$$$__________ __$$$$_____________________________$$$$__ _$$$$$$___________________________$$$$$$_ __$$$$$$_________________________$$$$$$__ ___$$$$$$_______________________$$$$$$___ ____$$$$$$$___________________$$$$$$$____ ______$$$$$$$_______________$$$$$$$______ _________$$$$$$___________$$$$$$_________ ____________$$$$$$ $$$$$$$$$$$____________ آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم خوشحال میشم سر بزنِِِِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
مامان موژان جون
7 مهر 92 12:46
اخ اخ گفتی عزیزم یاد اون دوران افتادم چه حالی میداد وسایل خریدن مدرسه اون دوران مدرسه زمان ما بوی خوبی بود الان نه اصلا بوی خوبی نداره مدادا پاکنا مداد رنگی ها
مامان موژان جون
7 مهر 92 12:47
فدای اون دخملی هم بشم من
مامان آرشيدا قند عسل
7 مهر 92 15:09
آي گفتي منو بردي به عالم درس و مدرسه يادش بخير راست ميگي همه چي ساده بود منم ياد اون دفترهاي كاهي افتاد كه اصلا دوستشون نداشتم و هر وقت دفتر سفيدي ميرسيد دستم كلي ذوق ميكردم چه خوب همه جزييات يادت مونده يادش بخير دنياي دبستاني ساده ما چقدر خاطرات همه ما كه تو يه دهه هستيم مشتركه، چقدر احساسهاي مشتركي داريم اينا چه حس خوبي بهم ميده ممنونم عزيزم بخاطر اين پستت و ياد آوريهات.
مامان نیایش
7 مهر 92 19:47
واقعا دورانی بود برای خودش یه حس خاصی به منم دست میده وقتی یادم میاد ما دهه شصتی ها هم عالمی داشتیم ها خانومی ممنونم اومدی پیشمون و ممنون به خاطر تبریکت
مامان تارا
7 مهر 92 20:57
سلام به مامانی و دخمل شیرین زبونش خوبین عزیزان چه تجدید خاطرات قشنگی هی جوانی کجایی یادش بخیر اول مهر لباس نو هامونو می پوشیدیم و کیف به کول راهی میشدیم آخ که چه کیفی داشت هنوز هم مزه زیر دندونمونه شعر بسیار زیبایی است
مامان مهنا
7 مهر 92 22:07
حتما خیلی خوشحال میشم ببینمت
شما چند سالتونه؟/اصن اسمتون چیه


عزیزم برات خصوصی گذاشتم
مامان علی خوشتیپ
8 مهر 92 11:29
سلااااام عزیزم.چقدر ساده و قشنگ خاطراتتو نوشتی
دقیقا منم مانتوم طوسی و مقتعه ام هر سال مشکی بودالبته من باید کمی از زیر چونم میشکافتم برعکس شما
فکر کنم شما شغلتون کتابدار بود نه؟
خصوصی


اره دیگه اونموقع همه چی سادهبود به همین خاطر نوشتنشم ساده است
بله کتابدارم
مامان نادیا و نلیا
8 مهر 92 15:04
خیلییییی قشنگ بود راستی پیش ما هم بیا دیگه مامانی
مامان مبينا
8 مهر 92 17:21
آني مامان سونيا جون؟


بله هستم عزیزم
مامان مبينا
8 مهر 92 17:26
تو قسمت ني ني ها آنلاين؟
مامان بهار
17 مهر 92 10:07
چه نوستالژی قشنگی رو یادآوری کردی واقعا یادش بخیر اون روزها که همش به بچه های بزرگتر از خودمون غبطه می خوردیم که می تونن مدرسه برن وما هنوز سن قانونی نداشتیم .................................. سونیای شیرین زبون رو ببوس روز کودک رو هم با تاخیر تبریک میگم
❤دو نیمه قلبم❤
23 مهر 92 0:04
پائیزتون مبارک
خاطزات قشنگی رو نوشتین.یادش بخیرررررررررررررررررر
این شعر هم خیلی قشنگ بود
واقعا" چه روزهایی داشتیم


بله مینا جون خیلی روزهای خوب داشتیم که حالا حسرتشون رو میخوریم شما قشنگ خوندی عزیزم وگر نه چند تا حرف از گذشته ها بیشتر نبود