سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

یه دختر دارم شاه نداره

1392/7/1 17:59
605 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صدتا سلام گرم به روی ماه گل دختر قند عسلم فرشتهحال و احوالت چطوره عزیز دلم امیدوارم که لحظاتت سرشار از آرامش و شادی باشه نازنینم . الان که دارم برات مینویسم خونه عزیزی و من دلتنگ نبودنت عزیزم ظهر ساعت سه بود که زنگبه من زنگ بزن زدی مامان سر راه که میخوای بری خونه بیا دنبالم و من اومده بودم خونه و تازه لباسم رو درآورده بودم خیلی هم خسته بودماوه هم از راه هم از گرما و هم از کار و بهت گفتم مامان من دیگه اومدم خونه لباسم رو هم عوض کردم دیگه سخته بیام دنبالت با عمه  یا عزیز خودت بیا گفتی باشه الان میام اما تا الان که ساعت نزدیک ده هست نیومدی خونه و من دلم برات تنگ قلبشده گل دخترم  این روزها انقدر شیرین زبونی و دائم راه میری و حرف میزنی که وقتی نیستی کمبودت توی خونه خیلی شدید احساس میشه و وقتی هم که هستی هزار ماشالله انقدر حرف میزنی و ازم انرژی میگیری که هیچ کار دیگه ای نمیتونم انجام بدم باید دربست در اختیارت باشم به همین خاطر هم بیشتر کارها رومیگذارم در غیاب شما انجام میدم . خوب امروز اومدم تا برات چند تا از حرفهات رو بنویسم تا از ذهنم پاک نشده و یادم نرفته عزیز دلم.

صبح ساعت حدود هفت و ده دقیقه صبح هست من دارم میبرم شما رو بگذارم خونه عزیز جون و خودم برم سرکار اول صبح هست و قو توی کوچه نمیپره و من از سر شوق دارم برات میخونم

من: یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشگلی تا نداره قلببغل

سونیا: خجالت بکش مامان وقت تماماز خود راضی

من: برای چی مامان مگه چی شده سوالمتفکر

سونیا:خجالت نمیکشی توی کوچه شعر میخونی آخه توی کوچه جای شعر خوندنه آبرمو بردی از خود راضیشیطان

و من:نیشخندتعجبدل شکسته  مامان آخه کسی توی کوچه نیست که

من توی اتاق نشستم با خیال راحت به وبگردی نیشخندو شما هم پای تلوزیون بودی و صدایی از ت نمیومد از اتاق اومدم بیرون و دیدم تعجببله بیخود نیست که سرکار خانم ساکت هستند یک قوطی کرم مرطوب کننده گذاشتی جلوت و یک لیوان هم نصفه آب , تند و تند کرمها رو مشت میکنی و دستت رو میکنی توی لیوان آب وهی دستت رو باز میکنی و میبندی تا کرمها رو بریزی توی لیوان.بهت میگم سونیا داری چکار میکنی در کمال آرامش و با یک لبخند ملیحاز خود راضیشیطان میگی مامان مگه نمیبینی دارم آرایش میکنم .و من سبزتعجبافسوسناراحتنیشخندبغل

روز جمعه از صبح که بلند شدم تصمیم گرفتم یک کوچولو تر و تمیز کنم یخچال رو از برق کشیدم و همه چی رو ازش آوردم بیرون و مشغول شستشو یخچال بودم که شما از خونه عزیز جون اومدینیشخندشیطانهورا وقتی که اومدی مستقیم میخواستی بیای آشپزخونه که من شلنگ آب دستم بود و مشغول شستشوی یخچال بهت گفتم  مامان نیا اینجا ببین دارم یخچال رو میشورم کف آشپزخونه پر از کف هست میای سر میخوری میخوری زمین توی دست پای من رو  هم  میگیری نمیگذاری کار کنم و شما مثل مامان بزرگها دستات رو زدی به کمرت شیطانعینکمژهو گفتی چند ساله که این یخچال رو نشستی که حالا میخوای بشوری به من میگی نیا توی آشپزخونه . ومن تعجبنیشخندعصبانیکلافه

میخوایم از خونه بریم بیرون برات جوراب آوردم که پات بکنم تا بریم که گفتی مامان این جورابا شسته اتسوال آوردی پام کنی گفتم بله مامان شسته ات بیا بپوشنم به پات گفتی ببینم من جوراب رو دادم دستتلبخند گفتم بیا خودت بپوش جوراب رو گرفتی و مثل خانم مارپل یک نگاهی بهش کردی و گفتی این جوراب رو شستی پس این لکه سیاه چیه ته این جا زیر جوراب آخه اینجوری جوراب میشورن. و منتعجبخجالتنیشخندبغل

 

در کنارِ تو
 
     حسی است
 
که دستان بی جانم را
 
سبزینه ی حیات می بخشد
 
برایِ نوشتن 
 
آنگاه ، که مرا یارای نوشتن نیست
 
در کنارِ تو  ، قلم
 
   حک می کند خاطره ها را
 
   وباز
 
       من پاییز را
 
فصل دل انگیز می دانم
 
          وسر آغاز زیستن
 
        برای من و تو
 
           که ما شویم
 

           

خوب عزیزم دلم حالا همینها رو داشته باش تا بعد چون الان چیزی یادم نمیاد اگر یادم اومد دوباره برات توی پست دیگه مینویسم

1392/7/1

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

الهه مامان یسنا
1 مهر 92 23:38
شیرین زبون... اگه نزدیک من بودی.... مامان اینجوری جوراب میشورن راست میگه بچه خیلی بانمک شدی خانم کوچولو
مامان بهار
2 مهر 92 0:54
عزیز شیرین زبون!! دلمون واسه شیرین زبونیاش تنگ شده بود. دختر اگه بلبل زبون نباشه که مزه نمیده!!
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:26
سلام مامان سونیا عزیزم،،خدا پدر و مادر شما رو هم بیامرزه،،شاید شما بهترین کسی باشین که کاملا شرایطمو درک کنین بخاطر وجه اشتراکی که داریم دیروز عین بچه سه ساله هر کی بهم محبت هم میکرد اشکم در مییومد،دنبال یه جای خالی برا بلند بلند گریه کردنام میگشتم و یه لحظه دیدن روی مهربون مادرم........
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:29
مرسی خاله جونی عززززززززیزم که اینهمه به من و مامانم لطف داری و اولین روز مدرسه رو بهم تبریک گفتی...من و مامانم یه عالمه دوست داریم







ما هم خیلی دوستتون داریم عزیزم
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:34
خدایی شعرتم قدیمی بوده عاخه عزیزم،،یه ذوقی بکار ببند یه شعری خودت بگو خخخخخخخخخخخخخخ


خو من که مثل شما هنر مند نیستم که از خودم شعر درکنم تازه سایزمم 38 کمتر باشه
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:35
الهی فدات سونیا جونم نکنه میخواستی آب رو مرطوب کنی با کرم مرطوب کننده مامانی


خدا نکنه خاله جون الهی هزار سال زنده باشی نه خاله به مامانم گفتم که میخواستم آرایش کنم
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:37
وووووووووووووووووووووی عجب مادر شوهری درمییاد از این سونیا جونم


عروس خوبی هم میشم هان خاله جون نمیخوای امتحان کنی
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:40
خوب عزیزم یه ذره بیشتر وقت بزار بیشتر دقت کن که جورابای سونیا تمیزتر شسته بشه که این بلاها سرت نیاد


چیکار کنم آیسان جون این لباس شویی های تمام اتوماتیک همین هستن دیگه اصلا لباس رو تمیز نمیکنن هر روز من باید بساط وایتکسم به دستم باشه و لباسهای سرکار خانم رو بشورم به دقایقی هم نمیرسه که همه رو بر باد فنا میده
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:41
الهی فدای این حاضر جوابیها و شیرین زبونیهات بشم خاله ،چقد تو دل برویی عزیزززززززززززززززززززززززززم


الهی هزار سال زنده باشی با عزت و عاقبت خیر خاله جون الهی خدا دختر که از ترس اینکه ماهان چشماش رو درنیاره که فکر نکنم بهت بده
عروسم که جای دختر رو نمیگیره یه نوه مثل خود خودم بهت بده حالش رو ببری
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:42
چه شعر زیبایی خانومی،،دست خوش


قابل شما رو نداره از نت پیدا کردم نمیدونستم شاعرش کیه که براش پی نوشت بزنم تقدیم به شما
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:51
آره سونیا جونم من اونقد دوست دارم یه دخمل مث تو داشته باشم افسوس که ماهان پدر دخملی رو درمیاره با چشای خود دخملیمنم اهل ریسک نیستم که فعلا دخملو بیارم تا ببینم چی میشه اینه که باید چشم به نوه بدوزم ننه جون


خدا یه نوه خوشگل و ناناز و بلبل زبون بهت بده انشالله ننه
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:53
ووووووووووووووووووووووووی چه شود ،اونوقت دیگه آخرششششششششششششششششششششه


انشالله که به مراد دلت برسی خاله جون
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:55
فددددددددددددددددددددددددای سونیا خوشگلم بشم الهی ،،حتما که عروس خوبی میشی و هر روز دو تایی با ماهان دمار از روزگار من در مییارین



نزن این حرف رو خاله جون شما تاج سر مائید و احترامتون واجبه
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:58
شمام انشالله به همه آرزوهای مامان مهربون و اونچه شایسته شما عزیزم که مرتبه های بلند و بالاست برسی گل و گلابم



وای خیلی ممنونم از آرزوهای قشنگت دوستون داریم یه عالمه هرچی بگیم بازم کمه
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 8:59
ای فدااااااااااااااااااااااااای اون شیرین زبونیت عججججججججججججججججیجم


قربون خاله جون گل و با محبتم
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 9:03
مامان سونیا جونم دیروز خیلی حالم داغون بود ،،اما به لطف دوستانی مث شما و انرژی که دادین دوباره سر حالم،نکه چیزی رو فراموش کنم اما همینکه من ماهانو و شما سونیا رو دارین یه دنیاست برامون مخصوصا که اینهمه این کوچولوهامون انرژی دارن و با سوالا و کاراشون اونقدر سرگرممون میکنن که وقتی برا غم و غصه نداشته باشیم،،خدا سونیا جونو همیشه برات حفظش کنه و تو رو برا سونیا جونم

خیلی ممنونم از آرزوی قشنگت انشالله که شما هم صدو بیست سال عمر کنی و سایه ات روسرماهان عزیز باشه و شاهد موفقیتها و ترقیهای روز به روزش باشی انشالله خدا عمر با عزت و عاقبت خیر که بهترینهای دنیا هستند رو نصیبت کنه
آیسان مامان ماهان
2 مهر 92 9:24
فدای ممحبت و آرزوهای قشنگت عزیزم،شرمنده گلم یه نمه سرم شلوغه دیر به دیر جواب میدم ببخشیییییییییییییید..


نه عزیزم به کارت برس مزاحمت نمیشم گلم
مامان نگار
2 مهر 92 9:36
خب چرا توی کوچه شعر می خونین که آبروی دخملمون رو ببرین آخه



چه کار کنیم خاله جون اینم جزئی از سرخوشیهای یک مادره که نمیتونه احساساتش رو کنترل کنه و آبروی دخملیش رو میبره
مامان نگار
2 مهر 92 9:38
مامانی لباسها رو از این به بعد با دقت و وسواس کامل بشورین که سونیا خانوم راضی بشن

ضمنا لطفا یخچالتون رو هم زود به زود بشورین که نخواسته باشین توی آشپزخونه آب بریزین و سونیا خانوم رو اجازه بهش ندین که بیاد توی آشپزخونه و دست به چیزی نزنه

راستی نگار جون یخچال رو هم تمیز می کنه ها اگه خواستین اطلاع بدین یه روز بیاد کمکتون




ای به چشم خاله حتما سعی میکنم طوری لباس بشورم که سونیا خانم راضی باشن

چشم هفته ای یکبار هم یخچالمون رو تمیز کنم تا موجبات ناراحتی سونیا خانم پیش نیاد

ای من فدای قد و بالایی نگارجونم ایشون هر روزی بیان ما در خدمتیم البته برای پذیرایی نه برای کار


مامان مبينا
2 مهر 92 9:58
عزييييزم سونياي وسواس . خوب ماماني راست مي گه ديگه يه كم دقيق باش!!!!!!


ای به چشم حالا همه دنیا فهمیدن مامان سونیا بی سلیقه اس
مامان مبينا
2 مهر 92 9:59
سونيا جون تو هم ديگه اينقدر نزن تو ذوق اين مامانت ديگه . حالا حق با تو كه هست ولي گناه داره كمتر ضايعش كن


باشه خاله اگر کارش رو درست انجام بده شاید دیگه توی ذوقش نزنم
مامان مبينا
2 مهر 92 10:00
قربون آرايش كردنت خاله


الهی زند باشی تا صدو بیست سال خاله جون
نسیم-مامان آرتین
2 مهر 92 10:11
ای جون دلم طوطی شیرین سخنخاله جون حاضر جوابیت 20-20 قضیه شعر خوندن که مهشر بود
ممنونم خاله جون از اینکه من رو تشویق میکنید تا مامانم رو ضایع کنم خو حقشه مگه نه؟
مامان مبينا
2 مهر 92 10:19
منم آپم


به چشم میام پیشتون
خاله بهاره
2 مهر 92 12:13
الاهی من فدات بشم که اینقده محتاطی قربونت بشم خانم مارپل
الهی فدای اینطور ارایش کردن دختر خوشگلم بشم من
دوستت دارم شیرین زبون


الهی صد و بیست سال زنده باشی خاله جون و سایه ات روی سر فرشته های نازنیت باشه ممنونم از این همه محبت
مامان سيد محمد سپهر
2 مهر 92 13:47
عزيزم منم براي محمد سپهر مي خونم يه پسر دارم شاه نداره..كل شعر را به نفع پسرا تموم مي كنم


خخیلی کار خوبی میکنی زهره جون اینکه از هرچیزی به نفع خودت بهر برداری کنی هنر بزرگی هست
مامان سيد محمد سپهر
2 مهر 92 14:17
راست مي گه خجالت نمي كشي توي كوچه شعر بخوني نكنه پس بندش هم سوت و آوازه


چرا بابا از خجالت دارم آب میشم
مامان هدیه
2 مهر 92 17:05
ای خدا چه بلایی شده این خانوم کوچلو پست خیلی قشنگی بود از اول تا آخرش خندیدم
دلشاد باشی دوست گلم


ممنونم خاله جون هدیه جونم هزار ماشالله واسه خودش کلی شیرین زبونه
❤دو نیمه قلبم❤
3 مهر 92 0:06

امان از دست این دختر بلا
چه باحال دعوات میکنه شعر نخون تو کوچه ابروشو بردی

خوب یخچالت خوب تمیز شد دیگه تا خانم خانم ها ایراد نگیره
جواربشو خوب نشستی؟
وااااااااااااااااااای سونیا تو خیلی خوردنی هستی


میبینی خاله کارمن به جایی رسیده که این نیم وجبی باید از همشون ایراد بگیره

مامان آرشيدا قند عسل
3 مهر 92 8:36
تو عجب فسقل شيرين زبوي هستي هان ، اي خداااا با حل كردن كرم توي آب آرايش ميكني!!!!!


اه زشته اين چه حركتيه آخه تو خيابون جاي آواز خوندنه آبروي دخترمونو بردي!!!


اي فسقلي انقدر كه شيرين زبوني ميكني اسه مامانت وقتي بزرگ شدي واسش يخچال تميز ميكني؟!!!






اینم یه مدله خو بچم به این هنر مندی


ببخشید همه سرزنشم کردن وای شرمنده شدم


بله هروقت یخچالهای خونم کثیف شد مامانم خبر میکنم بیاد برام بشوردشون




مامان موژان جون
3 مهر 92 10:45
فدای اون شیرین زبونیت برم خاله
خوب مامانی راست میگه دخملی اخه یه مامان باکلاس تر تمیز کارمند اخه تو کوچه ترانه میخونه واه واه واه


اوا خدا مرگم بده دیگه سعی میکنم آبروی دخترم رو نبرم
مامان آروین (مریم)
4 مهر 92 7:37
عجب دوره زمونه ای شده : دخترا باید حواسشون به ماماناشون باشه که تو کوچه آواز نخونن ، لباسارو مخصوصا جورابو تمیز بشورن ، موقعی که دخترخانما تو خونه نیستند یخچال تمیز بشه و خدای نکرده اذیت نشن ، و از همه مهمتر آرایش مخصوص دختر خانما





بله خاله ما دهه هشتادی هستیم دیگه مامانمون باید حواسش به همه چی باشه






مامان دخترا
10 مهر 92 8:30
آخه یه خانوم محترم تو کوچه شعر میخونه؟
نکن این کارا رو!
زنگ بزنم ارشاد؟


انشالله که خواب باشن نیاین منو بگیرن اخه من ساعت هفت صبح این کار رو کردم ببخشید ابدا تکرار نمیشه زنگ نزنید
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
11 مهر 92 12:14
خیلی خوبی عزیزمممممممم