سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

دلم برات تنگ شده جونم

1392/3/16 8:58
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تراز ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی مامانی بازهم این مامان تنبل دیر اومد تا برات بنویسه از این روزهای قشنگ و شاد و پر هیاهوهورا این روزهایی که به سرعت برق و باد میگذرند ومن تا چشم بهم میزنیم  میبینم که خانم کوچولوی مامان حالا شده برای خودش یک خانم تمام عیار و روز به روز هم شیرین تر از روز قبل میشه و با حرفهای قشنگش دل از کف و هوش از سرم میبره و هردم با نمک ریختن هاش به زندگیمون رنگ و جلا می بخشه و شادی رو با خندهاش به خونه میاره حالا چند تا از اون حرفهای قشنگت رو که دلم رو برده مینویسم تا بخونی و بدونی وقتی که سه سال و دو ماه سن داشتی چه چیزهایی که میگفتی و چه اداهای قشنگی داشتی .

یک قلم مو میگیری دستت و میری کنار دیوار ومی ایستی و میگی من داتماس هستم (برگرفته از برنامه خنده بازار) با برنامه لذت نقاشی و رنگ ازم میخوای تا همه جا رو رنگ بزنی وقتی بهت میگم نمیشه  روی دیوار نقاشی کنی میگی خوب یک کاغذ روی دیوار بچسبون تا من روی اون نقاشی کنم.از خود راضی

دیروز میگی مامان من رو تنها میگذاری {#emotions_dlg.e2}میگم نه مامان برای چی من هیچوقت تنهات نمیگذارم و ترکت نمیکنم همیشه پیشت می مونم خنده برلب میگی یعنی دیگه سرکار نمیری میخوای پیش بچه ات بمونی{#emotions_dlg.e21} تا بچه ات تنها نباشه منم گفتم مامان سر کار رفتن استثناست باید برم ولی از سرکار که بیام بعدش همش پیشت هستم و تنهات نمیگذارم اما با این حرفها راضی نشدی و دلت میخواد  که من برای همیشه پیشت بمونم .ناراحت

دوروز پیش  عصری با عمه جون از خونه عزیز اومدی خونه میگی مامان من امروز رای دادم گفتم چطوری رای دادی گفتی رای دادم دیگه از عمه پرسیدم چی میگه این فسقل خانم .عمه گفت یاد گرفته استامپ رو برمیداره میاره و یک کاغذ سفید انگشتش رو میزنه توی استامپ و بعد هم میزنه روی کاغذ و میگه رای دادم .{#emotions_dlg.e49}

دیشب بهم میگی مامان میخوام بزرگ بشم مثل تو بشم بعدش بتونم برم گاز رو روشن کنم بعدش برات یک پلوی خوشمزه بپزم تا بخوری و حظ بکنی بغل.

امروز داشتم می اومدم  سرکار و شما نرفته بودی خونه عزیز جون چون بابایی خونه بود و پیش بابا میخواستی بمونی و تا دیدی من لباسم رو پوشیدم تا از خونه بیام بیرون رفتی کیف من رو برداشتی از روی چوب لباسی و میگی مامان من کیفت رو نمیدم من نمیزارم بری سر کار و موقع اومدنم کلی گریه و زاری کردی واقعا متاسفم برای این روزهایی که نیاز داری پیشت بمونم و من نمیتونم و سخت عذاب وجدان میگریم برای لحظاتی که باید پیشت باشم و شما تنهایی امروز چند باری از ظهر که اومدم سرکار زنگ زدمبه من زنگ بزن خونه و خواستم باهات حرف بزنم و شما نیومدیقهر تا گوشی رو از بابایی بگیری و تا باهات حرف بزنم البته گزارش احوالت رو از بابایی گرفتم اما چون باخودت حرف نزدم دلشوره دارم یک نیم ساعت پیش هم هرچی زنگ زدم به بابا نه تلفن خونه رو جواب داد و نه همراهش رو  خیلی نگراناسترس شده بودم زنگ زدم خونه عزیز که گفتند اونجایی و حالت خوبه و ناهارتم خوردی یک کم خیالم راحت شد اما بازم نمیدونم چرا امروز چرا تموم نمیشه تا بیام ببینمت که چیکار میکنی و در غیابم چیکار کردی و حال و احوات چطوره فرشته کوچولوی من خوب مامان کم کم دارم به پایان ساعت کارم نزدیک میشم و یواش یواش باید کارم رو بکنم تا بیام خونه و روی ماهت رو ببینم قربون دختر گلم برم تا پست بعدی میسپارمت به دستان قدرتمند قادر متعال .بای بای

1392/3/16

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (47)

مامان منتظر
17 خرداد 92 14:27
مامان عسل
17 خرداد 92 20:14
سلام نفس خاله دلم برات یه ذره شده بود بخدا خیلی عزیزی برام. بووووووووووووووووووووووووس
نسیم-مامان آرتین
18 خرداد 92 8:40
ای جونم ای کاش همه رای دهنده ها مثل این خانم طلا باشن صادق وبی ریا من فدای این دخمل مهربونم بشم که میخواد به مامانش کمک کنه وپلو بپزه
مامان ماهان
18 خرداد 92 8:51
اي جونم سونياي عزيزم فدات بشم كه پيش پيش ميري راي ميدي خاله.....حالا شيطون خانوم كدوم طرفي هستي؟؟به كي راي دادي عزيزم..بگو منم به همون راي بدم


رای دادم دیگه اا بگم به کی رای دادم شما هم بری به اون رای بدی رای تقلبی رئیس جمهور لایق رو سر کار نمیاره ولی من به برگه سفید رای دادم شما هم میخوای به برگ سفید رای بدی خاله جون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان ماهان
18 خرداد 92 8:55
مامان سونيا جونم ،عذاب وجدان برا چي..البته منم عين خودتم ها..يه وقتايي خيلي دلگير ميشم كه مجبورم ماهان رو به ديگرون بسپارم تا به اداره برم ولي وقتي خودمو قانع ميكنم كه برا آينده خودش اينكارو ميكنم..حالم بهتر ميشه شمام كه برا آينده و رفاه سونياست كه خودتونو به زحمت ميندازين و مجبورين يه نصفه روز ازش دور باشين...انشالله سونيا جونم زودتر بزرگ ميشه و درك ميكنه..


ممنونم از حس همدرددیت خواهر گلم انشاالله که اینطور باشه و بتونه درک کنه ولی هرچی باشه اون بچه است و الان نیاز داره که مامانش کنارش باشه و نازش رو بخره بزرگ که شده دیگه وابستگیش به مادر کمتر میشه امیدوارم خدا خودش کمک کنه هم به خودمون هم به بچه های طفل معصوممون
مامان ماهان
18 خرداد 92 8:57
هههههههههههههههه جانا سخن از دل ما ميگويي..الهي فداي اون راي سفيدت..منم بععععععععععععععععععععععععععععله


رای سونیا جون سفیده ها نه مامان و باباش
مامان تسنیم سادات
18 خرداد 92 10:29
آخــــــــــــــــــــــــی ... شما جمعه ها هم باید سر کار برید ؟ طفلکی دلم کباب شد برای گریه هاش ....
ولی خوب چاره چیه ... خدا کمکتون کنه ...
رای دادنش منو کشته ....
خیلی با مزه بود ...



نه عزیزم من جمعه ها خونه ام منظروم روز پنجشنبه بود تاریخ زده بودم که 16 خرداد
مامان موژان جون
18 خرداد 92 11:30
.


☆ یاسمین ☆
18 خرداد 92 12:06
به به خانوم داتماس،رای که میدی،پلوی خوشمزه هم که میخوای درست کنی،چه خبرهای جانم که میخوای مامانی پیشت باشه
خاله بهاره
18 خرداد 92 12:08
خصوصی عزیزم
مامان تارا و باربد
18 خرداد 92 13:59
سلام گلم خوبی نقاش خانم خوبه خدایمن از دست این شیطونا طفلی بچه هایی که مامنی شاغل دارن همش در آرزوی همیشه خونه موندن مامانا هستند از طرف من ببوس دخمر طلاتو مواظب خودتون باشید این رای دادنش منو کشته
مامان یلدا و سروش
18 خرداد 92 14:50
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند. زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ. زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز. زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز. زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی مثل زمان در گذر است... امیدوارم که بهار دلت همیشه شاد باشه و هیچوقت رنگ خزان نگیره عزیزم
مامان یلدا و سروش
18 خرداد 92 14:52
نمیدونم چی بگم.. فقط میدونم که الان این گل دختر خیلی بهت نیاز داره.. و میدونم که خیلی حواست به این دخمل ناز و خوش سرزیون هست .. چه عالمی دارن این فرشته ها... که امیدورام همیشه در پناه حق شاد باشن
مامان فتانه
18 خرداد 92 14:52
الهی قربونش برم دلش میخواد مامانی پیشش باشه
مامان فتانه
18 خرداد 92 14:52
ما اومدیم با 2 تا پست جدید
مریم بانو
18 خرداد 92 18:59
سلام به مامان سونیای عزیزم و سونیای نازنین عیدتون مبارک خدا حفظ کنه این دختر بلا رو که حرفاش مثل عسل شیرینه میدونم که شما خودتون حسابی به فکر سونیا جون هستید ولی خواستم بگم اگه تابحال نبردینش به مراکز استعداد یابی حتمن حتمن این کار رو بکنید تا هنوز سنش پایینه استعداداشو کشف کنید زمان ما که از این چیزا نبود .... ولی الان حتمن باید از این موقعیتا استفاده کنید تازه اینجوری هم خودش سرگرم میشه و هم کمتر دوری شما اذیتش میکنه
مامان آوا
19 خرداد 92 9:05
آخی نازی چقدر این بچه ها گناه دارن.منم همیشه این مشکل دارم.راستی شما جمعه ها هم باید سر کار برین .خیلی بد این جوری .


نه عزیزم من جمعه ها سرکار نمیرم اون خاطره مربوط به پنجشنبه است
مامان نگار
19 خرداد 92 9:29
اولا آفرین به هنرمند نقاش کوچولوی ما دوما من یاد بدبختی هام افتادم و اینکه به خاطر هیچی میرم سر کار و دخملمو تنها می ذارم و می دونم من هم همه این دغدغه ها و ناراحتی ها رو خواهم داشت. (دلم خون شد)
مامان ماهان
19 خرداد 92 10:11
سلام مامان سونيا جونم حالتون بهتره انشالله ،،،سونيا جونم چطورن هنوزم دلتنگون هستن ...راستي گلم چرا از عكساي سونيا جونم نمي ذارين؟؟؟


ممنونم عزیزم خوبیم همه چی آرومه
مرجان مامان آران
19 خرداد 92 12:51
مامانا هميشه دلشون پيش بچه ها شونههههه سونيا جونو ببوسسسسس خوبه همه برن جلو جلو راي بدنااا
مامان پریسا
19 خرداد 92 16:15
نه عزیزم از قیمتش مطمئنم. فقط موضوع اینه که حدود 1 سال پیش خریدمش. الان که روزانه قیمتا داره میره بالا اره احتمالا همون 12 یا 13 تومن شده باشه برای اون پاسخ ها هم کلا باید انحرافی بدیم چون دشمنو دست کم نگیر
مامان بهار
19 خرداد 92 16:16
عزیزم با رای دادنت خیلی بامزه ای !!! دادماس ما رو اذیت نکنین بذارین نقاشیش زو بکشه! خوب راست میگه یه کاغذ بچسبون حله!! بوس بوس
مامان پریسا
19 خرداد 92 16:19
خب دیگه دخملی هم یاد گرفته که این روزها همه دارن از رای دادن حرف میزنن میخواد یه جوری در صحنه حضورشو اعلام کنه. هر جور شده و با هر زبانی میخواد مامانی رو داخل خونه نگه داره.....عززززززززززیزم.
مامان هدیه
19 خرداد 92 20:25
ای جوووووووونم پلوی داتماس خوشگله خوردن داره هاااااا
زهره مامان عرفان خان
19 خرداد 92 22:19
سلام عزیزم ... منم کارمند بودم و خیلی اذیت میشدم و از اول خرداد شدم یه مامان خانه دار تموم عیار ولی بنظر من بچه ها شاید الان کمی بی تابی کنن و ناراحت باشن ولی بعدها که بزرگتر بشن کاملا درک میکنن و میدونن ظلمی در کار نبوده و فقط بحث رفاه کامل اونها و کمی توجه به علایق مامانست که مامانشون شاغل بوده ... از بودن در کنارش لذت ببر و از نبودنهات غم نساز نه برای خودت و نه برای خودش ... با بهترین آرزوها برای بهترین مادر دنیا راستی عکس دخملمون رو نمی بینیم بدو برامون عکسای نازش رو بزار مامانی خوب و مهربون
مامان تارا
19 خرداد 92 23:55
الهی الهی ... آشپز باشی از این پلو میدی منم بخورم؟ آخ که این کار مامانها هم معضلی شده برای این بچه ها تارا هم یه روز از من پرسید چرا عمه نمیره سرکار ولی تو میری؟ نمیشه مثل عمه توخونه بمونی و سرکار نری؟
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 خرداد 92 0:00
یه خصوصی داری عزیز بانو
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
20 خرداد 92 2:07
آخـــــــــــــــــــی مامانی غصه نخور خیلی از مامانا شاغلند و مجبورن چند ساعت دور از دسته گلهاشون باشن انشاالله تنت سالم باشه راستی مامانی چرا از این سونیا خانووم خوش زبون عکس نمی زاری دلمون میخواد زود به زود ببینیمش
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
20 خرداد 92 6:13
الهی بگردم که انقده مهربونی و میخوای واسه مامانت پلو بپزی. قربونت برم سرکار رفتن مامان برای شما هم خیلی خوبه این که آدم یه مامان شاغل داشته باشه خیلی عالیه.سعی کن خودتو به این شرایط عادت بدی و ناراحتی نکنی که مامانم ناراحت بشه. کلی از دستت خندیدم یگرم.زودتر از موعد رفتی رای دادی
مامان بهراد
20 خرداد 92 7:27
اي خدا اين بچه‌ها خصوصاً دخترخانمها دقيقاً كارهايي كه مامانا ميكنن و تو ذهنشون نگه ميدارن و دوست دارن مثل ما باشن اين شيرين خانم هم سونيا جون هم ميخواد مثل مامانش كدبانوي خونه بشه تا غذاهاي خوشمزه درست كنه من كه دهنم آب افتاد سونيا براي منم غذا درست كن يالا منم ميخوام
خاله الهام
20 خرداد 92 10:40
عزيز دلم كه اينقدر ماهي وشيرين زبون ماماني شما هم وجدان درد نگير سونيا جونم وقتي بزرگ بشه متوجه ميشه كه شما چرا ميرفتيد سر كار وبرخلاف ميلتون اونو تنها ميزاشتين از الان كه ميخواد برا مامانش آشپزي كنه معلومه دختر قدر شناسي ميشه
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 خرداد 92 12:24
ای وااااااااااای

چرا رمز رو تایید کردی خانوووووووووم؟

حذفشششششششش کن


شرمنده زده بودی خصوصی منم هواسم نبود فکر کردم خصوصیه تائید کردم ببخشید الان حذفش کردم
مامان عبدالرحمن واویس
20 خرداد 92 13:31
فدای دل کوچک سونیا جونم
نسیم-مامان آرتین
20 خرداد 92 14:02
برای سونیا جون ومامان مهربونش
مامان هدیه
20 خرداد 92 19:22
سلام مامانی آپ کردم و همینطور سوال دارم بدو بیا
ستایش*مامان محمود
20 خرداد 92 19:27
ای جووونم بخدا دل من رو میبره با این دلبریهاش
مامان ماهان
21 خرداد 92 11:50
مامان آرشيدا قند عسل
21 خرداد 92 12:06
سونيا جونم گلم اگه بدوني كه مامان هر لحظه كه سركار هست چقدر دلش ميخواد پيشت باشه و همش ذهنش درگير شماست ولي با اين وجود چاره اي هم نيست طفلي بچه هامون عزيز دلم با اون رأي دادنت
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 خرداد 92 14:26
وای چقدر سخته مامان کارمند باشه و یه نی نی اینجوری به مامانش بگه که پیشم بمون... واقعا سخته ..هم واسه شما هم واسه نی نی .. امیدوارم هر چه زودتر بزرگتر و خانومتر بشه، تا دیگه اینجوری حس تنهایی بهش دست نده و احساس دلتنگی نکنه. گرچه میدونم، واسه مادر و فرزند این حرفا خیلی پیش پا افتاده ست. مادر و فرزندی که اینقدر به هم وابسته اند و جونشون به جون هم وصلته ایییییییی جونم، پلوی خوشمزه بپزی آخــــــــی، چقدر حس مادرانه تون رو خوشگل مینویسین عزیزم از اینکه نگران دخملی هستین. جسمتون توی محل کاره، اما اون دل مهربونتون پیش دختر عزیز و شیرینتون هستش.
مامان آروین (مریم)
21 خرداد 92 16:24
الهی قربونت برم آپم
مامان تسنيم سادات
21 خرداد 92 23:36
اعياد شعبانيه تبريك و تهنيت باد
خاله آرتميس
22 خرداد 92 8:58
عزيزم آپيدم بيا پيشمون
الهه مامان یسنا
22 خرداد 92 10:47
داتماس هنرمند برای منم نقاشی میکشی خاله جونم عزیزم چقدربه رأی دادنش خندیدم. ماشالاه به این همه هوش و ذکاوت... مامانی ببخش که دیر به دیر میام بهتون سر میزنم این روزا خیلی زود تموم میشه نمیدونم چرا..
mamanebaran
22 خرداد 92 13:57
الهییییییییییییییییییییی عزیزم قربونت برم قشنگم که دوست نداری مامان بره سرکار میدونم خانومی اظطراب جدایی از بچه های از یه طرف و تحمل دوری ازشون از طرفی دیگه خانومم نگران نباش این روزامون مثل و برق و باد می گذره و تنها خاطره ای میشه میون قلبامون
مامان آرین
22 خرداد 92 20:37
عزیزمممممممممممم داتماس شدنت خیلی بامزه بود واینکه میخوای پلو خوشمزه بپزی تا مامان حظ کنه .به به دستت درد نکنه میهمان نمیخوای خاله جوووون
مامان محمد و ساقی
25 خرداد 92 16:03
آخه تو چه شیرین زبونی
مامان متین
27 خرداد 92 12:04
بچه بلده ها .خوب مامانی اگه دیوار خالی داری برگه های بزرگ رو کنار هم بچشبون تا سونیا جونم هم نقاشی بکشه. الهی بمیرم برای بچه های این نسل که مادر پدرشون رو خیلی کم میبنن.دوری خیلی سخته منم همش در مورد روزایی که پیش متین نبودم عذاب وجدان دارم .ولی چه میشه کرد .زندگی اینروزا خیلی خرج داره.