سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 27 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

خورشیدجلو چشماش رو گرفته

1392/3/7 9:07
587 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به نازنین دخترم خوبی خوشی مامانی این روزها سرشاری  از شور و شادی و هیجان و گاهی حرفهایی میزنی که لذت میبرم از این خیال پردازیهای کوکانه و قشنگت با اشیائ و پدیده های اطرافت خیلی راحت ارتباط برقرار میکنی و باهاشون حرف میزنی نمیدونم چرا الان که شروع کردم به نوشتن برای یک لحظه مغزم هنگ کرد و همه چی از ذهنم فراری شد البته چند وقتی هست که این حالات رو دارم وعلت دیر به دیر آپ شدن وبت هم همین میتونه باشه خوب چیزی که داره یادم میاد این هست که دیروز عصری با هم رفته بودیم بیرون وهوا خیلی گرفته و ابری بود و بارون دلش میخواست بباره اما ابری که خیال باریدن داشت خیلی ضعیف بود و پشت بند نداشت یعنی یک بارون خیلی کوچولو و قطره ای موقت خیال باریدن داشت و ما هم توی خیابون بودیم و نگران از اینکه بارون بباره و نازگلم خیس بشه و سرما بخوره که بابایی گفت اگرهم بارون بیاد خیلی کوچولو و چند قطره است نگران نباش چیزی نمیشه و دخملی سرما نمیخوره . همینطور که من و بابایی داشتیم  در مورد بارون حرف میزدیم یکدفعه به من گفتی مامان ببین خورشید جلو چشماش رو گرفته  هوا تاریکه و نور خورشید نمیتابه روی زمین. ببین الان دیگه شب میشه خورشید میره خونشون و ماه میاد توی آسمون .

من و بابا کنار هم نشسته بودیم اومدی نشستی وسط و یکی از دستهات رو بردی پشت کمر من یکی از دستهات پشت کمر بابا و میگی ما با هم دوستیم اینطوری بشینیم به عمه بگیم بیاد از ما دوستها عکس بگیره حالا ساعت چنده سوالدوازده شبه بهت میگم الان نصفه شبه عمه نمیتونه بیاد از ما عکس بگیره میگی همینطوری بشنیم تا صبح که عمه میاد دنبال من من رو ببره ازمون عکس هم بگیره مگه ما با هم دوست نیستیم بشینیم تا عمه بیاد دیگه منتظر

سفره انداختم و صداتون کردم بیایید سر سفره تا غذا بخوریم اومدی سر سفره نشستی و میگی مامان ما الان دور هم جمع شدیم سوال میگم بله میگی ما با هم دوستیم که دور هم جمع شدیم خجالت

 

 

 

ببخشید مامانی هیچی دیگه یادم نمیاد که برات بنویسم پس در پناه خدا تا پست بعدی.

 

 

1392/3/7

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (42)

مامان آوا
7 خرداد 92 20:08
اینم یه بووس آبدار برای سونیا خانم
مامان فتانه
7 خرداد 92 20:39
ای جانم چه خوب رابطه ها رو متوجه میشه افرین
مامان مهدیس و ملیسا
7 خرداد 92 21:26
آخهههههه الهی من فدای این شیرین زبون خالـــــــــــــه بشم دوست دارمممم
مامان زهرا
8 خرداد 92 2:46
بیائید تا هستیم همدیگر را لمس کنیم، سنگ قبر احساس ندارد . . .
مریم بانو
8 خرداد 92 3:37
یعنی من عاااااااااشششششق اینم که بچه ها یه چیز جدید یاد میگیرن بعد همش دوس دارن تکرارش کنن نااااااااااااااااااااززززززززی سونیا چه دوسسسسستااای خوبی هستین
مامان آرشيدا قند عسل
8 خرداد 92 8:26
چقدر ذهنتون پاكه و تجسكم كردنتون قشنگه و از دنياي شما دنياي خودمون رو ديدن چقدر لذت بخشه اگه بيام از دوربين تو به دنيا نگاه كنم مطمئنم همه چي رو تميز مي بينم پاك و زيبا مثل قلب و چشمهاي قشنگ تو
نسیم-مامان آرتین
8 خرداد 92 8:58
ای جونم خدا نگهش داره این شیرین زبون رو حالا خانمی اون شب چطوری ختم به خیر شد حالا تا صبح نشستین تا عمع بیاد یا
مامان نگار
8 خرداد 92 9:01
کاش منم با سونیا جون دوست بودم که باهم عکس می گرفتیم و دور هم جمع می شدیم!
از طرف من سونیای خوش زبون رو ببوسین
راستی خصوصی دارین


ما حالاشم با هم دوستیم خاله جون انشاالله قسمت بشه همدیگر رو ببینیم و عکس دسته جمعی بندازیم
خاله الهام
8 خرداد 92 9:12
بعضي وقت ها بزرگترها از بچه ها ياد ميگيرن چقدر خوب متوجه شده كه آدم براي عزيزترينش هر كاري ميكنه اينكه ميگه تاصبح همينجوري بشينيم مگه ما با هم دوست نيستيم براي سونيا ومامان جونش
مامان ماهان
8 خرداد 92 9:22
قربون خانوم كوچولوي مهربونم برم كه تا صبح ميخواد پيش دوستاش بشينه تا عمه مهربون از دوستيشون عكس بگيره سونيا جونم خدا رو قسمش ميدم كه هميشه اين مهربوني و اين دوستي بينتون بمونه و در كنار هم خوشبختي رو احساس كنين
مامان ماهان
8 خرداد 92 9:25
ماماني مهربون ميدونم كه شمام شاغلين و مث من نميتونين ناز و نياز هر لحظه سونيا جونو براورده كنين...پس تا ميتونين لحظه هايي كه با هم هستين رو حسابي با هم و از كنار هم بودن لذت ببرين...من كه امروز حسابي بخاطر ماهانم دلم گرفته و حسابي تو اداره بخاطر دلتنگيش گريه كردم
زهره مامان عرفان خان
8 خرداد 92 9:45
سلام سونیا عزیز و مامان گلش وای که چقدر دختر خوبمون خیال پردازیش عارفانه است وبلاگ خیلی خیلی باسلیقه ای دارید مبارکتون باشه ... من خیلی لذت بردم و دوست دارم اسم عرفان در کنار دوستان سونیا جون باشه اگر افتخار دادین با هم دوست بشیم ... لطفا خبرم کنید ... با بهترین آرزوها در کنار سونیا و پدر خوبش
مامان ماهان
8 خرداد 92 10:29
مامان سونيا جونم سلام ،ببخشيد كه شما رو ناراحت كردم ،اول صبح باهاش تماس گرفتم ، اما همينكه صداشو شنيدم بغضم تركيد و كلي گريه كردم..اون طفلي ام اونور كلي گريه كرد و بهم ميگفت ازم دلخور نيست و گريه نكنم..همين حرفش بيشتر اشكمو درآورده الانم...حالم خيلي گرفتس ..چيكار كنم؟؟؟؟؟
مامان ماهان
8 خرداد 92 10:36
مامان سونیا جونم ممنونم از دلداريت گلم،،والله به قول شما منم برا آينده خودشه كه اين همه سخت ميگيرم و ميخوام مث من و باباش كه همش بايد كار كنيم و خوشيها رو فداي كارمون كنيم نشه ..اين روزام كه همش گروني و روز از روز بدتر من اگه نخوام برم سر كار و همش باهاش باشم تا بهش خو ش بگذره،، چن روز ديگه بايد كاسه گدايي دستمون بگيريم و دوتايي بريم سر چهار راه ،،،نمي دونم با اين آشفته بازر اين دولتمردانمون چطوري ميگن خونواده ها دو سه تا بچه بيارن.....ما كه همينجوريشم مونديم...


مامان ماهان
8 خرداد 92 11:05
عزيز دلم خودت كه ماماني ميدونم اون دلخور نيس همون اول صبح كه برگشتم براش آبميوه اينا گرفتم و بوسش كردم حالش بهتر شد ولي دل خودم آروم نشده كه اصلا چرا بايد اينجور بشه... بهر حال چشم عزيزم ممنونم از راهناييت دلنگرانم نشو الان خوبم..ظهرم براش برنامه دارم..خاله مهربونش از دلش درمييارم
زهره مامان عرفان خان
8 خرداد 92 14:50
سلام عزیزم ؛ با افتخار لینک شدین دوستیمون مبارک
مامان مهرو
8 خرداد 92 15:50
سونیا جون خوش زبونم بوس بوس بوس آبدار
مامان محمد و ساقی
8 خرداد 92 16:48
آخی معنی و مفهموم دور هم بودن و دوستی رو یاد گرفته.ماشالله
مامان هدیه
8 خرداد 92 21:44
سلای مامان سونیا خوبی ؟چرا آپدی دیروز خبر ندادی ای بابا باشه هر روز میام فضولی پس که از دستم در نره ههههههه بووووس تا بعد
مرجان مامان آران
8 خرداد 92 22:19
قربون سونياي خوشگل و شيرين زبون عاقلللللللللللل
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
9 خرداد 92 1:13
سلام خانومی ... رسیدم خدمتتون واسه عرض ارادت و تشکر ... شما همیشه لطف می کنین و میایین وبلاگم و منو با کامنت های خوشگلتون، خوشحال میکنین ... ممنونتم عزیزم... ببخشید منو که دیر به دیر میام خونه ی دخملی ِ خوشگلتون ... ایشالا جبران کنم خوبی ها و لطفتون رو ....
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
9 خرداد 92 2:45
___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆
ღ مونا مامان امیرسام ღ
9 خرداد 92 4:09
عززززیزم.قربون دوستیه پر از صداقتت.خیلی دوست دارم سونیا جووون خوب مامانی بچه یه خواسته کوچولو داره چرا به حرفش گوش ندادید تا صبح مینشستید.یه عکس که این حرفها رو نداره
رها مامان راستین
9 خرداد 92 9:27
سلام بر سونیای شیرین زبون همیشه در کنار هم باشید شاد وسلامت
هیجان
9 خرداد 92 11:32
عزیزم چقدر هم مصمم بوده که تا صبح بشینه منتظر عمش قربون این بچه ها و دلای پاکشوننننننن
مامان منتظر
9 خرداد 92 13:30
ماشالله سونیا جون
مامان آرین
9 خرداد 92 17:28
الهی خاله به قربون اون همه احساس زیبات بره فرشته کوچولو.مامان سونیا فکر میکنم سونیا جون علاوه بر ارتباط برقرار کردن خوب خیلی زیبا میتونه احساساتش رو بیان کنه.هزار ماشاالله داره.

حق داری مامان خانمی اینروزا فراموش کردن برای همه ما اتفاق میفته.من خودم سعی میکنم تا مطلب جدیدی رخ میده یادداشت کنم وگرنه شاید 4سطر هم نتونم بنویسم




خدا نکنه انشاالله 120 سال زنده باشید وسایه اوتون روی سر آرین عزیزم باشه و ممنونم از محبتتون


الهه مامان یسنا
9 خرداد 92 19:25
ای جونمممممممممممممم. بلاچه!!!! (واژه قمی بود نه؟) چقدر تو بامزه ای آخه؟ چقدر قشنگ خورشیدو تعریف کرده فدات بشم من شیرین زبون... مامانی خوب تا صبح همینطوری مینشستین دیگه.....




آره خاله همینجور ک شما میگین این واژه قمیه

خدا نکنه خاله مهربون زنده باشید شما

خاله خوب اگه تا صبح می نشستیم منتظر یک عکس کی میرفتیم سرکار


مامان تسنيم سادات
9 خرداد 92 21:43
خيلى جالب بود مخصوصا گفت بشينيم تا صبح كه عمه بياد ازمون عكس بگيره
مامان تارا و باربد
10 خرداد 92 6:36
سلام خوبی عزیزم خسته نباشی میگم این شیرین زبونت رو باید چلوندش ها با اون قدرت تخیلش اینا همش به خاطر کتاب خوندنه خوشا به حالتون ما که همش در فاز پاره کردن کتابیم امیدوارم هیچ ابری آسمون صاف و آفتابی دلتون رو ابری نکنه
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
10 خرداد 92 9:39
آخی... جان دلم...ای جانم...
☆ یاسمین ☆
10 خرداد 92 14:35
نازی سونیا جون که می دونی چی بگی مامانی عزیز همچنان خیال نداری از گل دختر عکس بذاری!
مامان زهرا
10 خرداد 92 20:20
عزیزم سونیا رو برام ببوس
مامان دخترا
10 خرداد 92 20:31
الان منم میام دست میندازم گردنت تا با هم دوست باشیم.باشه؟


چرا که نه خاله جون شما و گل دختر از بهترین دوستان ما هستید
آرشیدا خانم
10 خرداد 92 23:39
خدا من فدای این اداهای قشنگت خدا این چه اداهای خوردنیه که تو از خودت در میاری ما باهم دوستیم بیاد ازمون عکس بگیره هدا میدونه حالا با چه لحنی گفته دووووووووووووووووووووووووووووووستت دااااااااااااااااااااااااارم
مامان ماهان
11 خرداد 92 8:00
سلام دوست مهربونم،ممنون كه نگرانمون شدين و به ما سر زدين،عاشقتونيم..من و ماهان...ميخواستيم بيايم و خبر بديم كه آشتي شديم قربونت برم كه دلواپسمون نشين
مامان ماهان
11 خرداد 92 8:02
مامان سونيا جونم،مانتو رو دادم رفو كردن..اصنم خص نيس ولي گذاشتمش كنار كه منوچهر جوني زحمت بكشه لنگشو برام بگيره بعد اينو رو كنم..چطوره
مامان ماهان
11 خرداد 92 8:08
دوست گلم كي آپ ميشي...عكس جديدي از سونيا جونم نمي ذارين
mamanebaran
11 خرداد 92 15:33
ای جانممممممممممممممممممممم قربونت برم که دوست بودن رو دوست داری فدای سونیا ی شیرین زبونممم [ماچ
مهتاب
12 خرداد 92 14:58
ای جانم یکی از این دخملی خوشگل ودوست های مهربونش عکس میگرفت دیگه مامانی یک اسپند دود کن برای این دخملی شیرین زبونت
مامان بهراد
13 خرداد 92 8:24
اي جان اين پيشي ناز چي شد خوشگل خانم بلاخره چي كار كردي حمومش دادي يا نه؟ گوبههه ناز نازي چه رنگي بود اسمش و چي گذاشتي ميخواي شامپو بچه بهش بزني


والا خاله جون جناب پیشی که متافانه نتونسیم هیچ عکسی ازشون بگیریم چون میترسیدیم در رو باز کنیم بپر توی سر و صورتمون رنگش زرد و سفید بود و خیلی خوشگل و انقدر که پرید به در و ما رو زهر ترک کرد از حموم کردنش با شامپو بچه پشیمون شدیم و گفتیم بزار بره خونه خودشون حموم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 خرداد 92 14:20
ای جاااااااااااان .. چقدر تو شیرینی سونیای عزیز همه تون با هم دسوتین و دور هم جمع هستین، امیدوارم این دوستی ها و دور هم جمع شدن ها مستدام باشه و بادلی خوش البته اون قسمتی که گفته عمه بیاد ازمون عکس بگیره، خیییییییلی بامزه بود