سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 23 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

من راستش رو گفتم برام بستنی بخر

  سلام و صدتا سلام گرم به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی . خوب بازم دیراومدم تا از خاطراتت بنویسم معذرت میخوام عزیزدلم نزدیک عیده  کارها زیاد. وقت نکردم تا برات بنویسم .خوب جونم برای نازنین دخترم بگه از این روزها و از کارهای شیطون بلای خودم. که هر لحظه مامان و بابا رو حیرت زده میکنی با حرفهات و کارهات دو هفته ای هست که هرچی میخوای میگی مامان به من پول بدید من میرم  ماشین سوار بشم برم بخرم و بیام خونه مثلا میگی مامان من گوشی میخوام پول بده من برم سوار ماشین بشم برم  گوشی بخرم و بیام. یا اینکه از هرحرفی بهره برداری مفید به نفع خودت میکنی به طور مثال صبح داشتم برات یک کتاب داستان میخوندم به اسم آب نبا...
19 اسفند 1391

ای دخترم تاج سرم

   پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله : رَحِمَ اللّه‏ُ اَبَا البَناتِ، اَلبَناتُ مُبارَكاتٌ مُحَبِّباتٌ وَ البَنونَ مُبَشِّراتٌ وَ هُنَّ الباقياتُ الصّالِحاتُ؛ رحمت خدا بر پدرى كه داراى دخترانى است! دختران، با بركت و دوست داشتنى ‏اند و پسران، مژده آورند. دختران باقيات الصالحات (بازماندگان شايسته)اند.  مستدرك الوسائل، ج 15، ص 115، ح 17700  امام صادق عليه‏السلام : اَلبَنونَ نَعيمٌ وَ البَناتُ حَسَناتٌ وَ اللّه‏ُ يَسألُ عَنِ النَّعيمِ ، وَ يُثيبُ عَلَى الحَسَناتِ ؛ پسران، نعمت‏ اند و دختران خوبى. خداوند ، از نعمت‏ها سؤال مى‏كند و به خوبى‏...
15 اسفند 1391

الوعده وفا

سلام و صد تا سلام به روی زیباتر از ماه دختر گلم حال و احوالت چطوره مامانی خوبی خوشی سلامتی. خوب جونم برات که همون طور که از قبل قرار گذاشته بودیم چهارشنبه عصر بریم برای خرید عید شما به وعده مون وفا کردیم چهارشنبه من بعد از اینکه از سرکار برگشتم خونه دیگه نخوابیدم چند تا کار کوچولوی خونه رو انجام دادم و بعدش زنگ زدم خونه عزیز جون که شما با عمه بیایید و باهم بریم برای خرید چون ناهار نخورده بود م یک کوچولو غذا آوردم و سفره رو پهن کردم شروع کردم که دوتا لقمه بخورم که شمابه سرعت برق  اومدید که زود بریم بیرون که من هنوز شروع نکرده بودم به خوردن شما تشریف اوردید. با یه عالم نازو اخم و ناراحتی  هرچی ازت پرسیدم چی شده هیچ جوابی ندادی و ناراحت بودی و...
12 اسفند 1391

حال و هوای نوروز

سلام و صد سلام گرم به روی ماه دختر گلم  خوبی خوشی حال و احوالت چطوره مامان جونی قربونت برم شیرین زبون من. چی بگم  واز کجا بگم برات نمیدونم خوب حالا یک چیزهایی میگم دیگه عجله نکن. دیگه داریم ریزه ریزه به بهارو عید نوروز نزدیک میشم خوب ما هم مثل همه خانواده های دیگه داریم برنامه ریزی میکنیم برای نوروز 92 .پریشب داشتیم با بابایی صحبت میکردیم درمورد برنامه هامون و اینکه توی این ماه دوتا چک داریم که باید پاس بشن که شما یکدفعه گفتی پول من رو هم بدید دیگه میخوام برم برای عید خرید بکنم. خریدهای من مونده بابایی گفت چشم پول خرید شما رو هم میدیدم خوب حالا چقدر بهت بدیم کافیه. شما هم گفتی یه میلون (یک میلیون تومان)دیگه. بابایی هم گفت باشه چ...
9 اسفند 1391

چرا وبلاگ مینویسی؟

دیروز صبح به دعوت یکی از دوستان مامان نوژاجون  به یک مسابقه دعوت شدم چرا وبلاگ مینویسی البته این مسابقه فکر میکنم یک ماهی باشه که شروع شده ولی برای من دعوت نامه اش دیروز  اومد منم امروز این پست رو گذاشتم 1- چون دوست دارم لحظه لحظه خاطرات دختر گلم رو ثبت کنم تا بعد ها ازخوندنشون لذت ببره وهمچنین خودم با مرورشون سرشار از شادی لذت بشم 2- چون بهم آرامش میده 3-قدرت نویسندگی رو در من بالا میبره و مهارتهای نوشتاری من رو تقویت میکنه 4- تجربیاتم رو بادیگران تقسیم میکنم و در کنارش ازتجربیات مادران دیگه استفاده میکنم و با استفاده از نظریات اونها نقطه نظرات و دیدگاهای جدیدی در زندگی عایدم میشه 5- دوستان زیادی رو پیدا...
6 اسفند 1391

پارک رفتن سونیا خانم

  یک سلام بلند و بالاو گرم گرم به دخملی مامان و همه دوستان عزیز نی نی وبلاگی که توی این مدت بهشون سر نزدیم ممنون بابت اینکه مرتب بهمون سر زدند و با نظرات گهربارشون سرافراز مون کردند (خیلی ببخشید که برای محبت های شما دوستان عزیز پاسخ نگذاشتم چون خودم نیومده بودم و بابایی نظرات رو تائید کرده بود) توی این مدت که نیستیم اینتر نت نداریم فقط بابایی که گاهی به نت دسترسی داره میاد نظرات دوستان رو تائید میکنه ببخشید که مامانی نیومده تا به دوستان گلش سر بزنه وبراشون نظر بگذاره و متاسفانه تا وقتی نت نداره شرمنده است و نمیتونه این کار رو انجام بده درضمن از همه دوستان عزیز که روز مادررو تبریک گفتند خیلی خیلی متشکرم این روز زیبا بر همه مادران عزیز...
5 اسفند 1391

خرید برای سونیا خانم

خرید برای سونیا سلام به شکر پاره مامان خوب ببخشید بازم دیر اومدم مامانی خیلی کار دارم نمیرسم بیام دائم برات از خاطرات شیرینت بنویسم و پست جدید بگذارم گلم اما همینم خودش غنیمته خوب حالا جونم برات بگه که روز تولد امام حسین علیه السلام با هم رفتیم خرید برات سه دست شورت و تیشرت گرفتم که هوا گرم شده خونه بپوشی و راحت باشی یک دونم پیراهن برات خریدم یک تیشرت تک و یک سارافون صورتی خوشگل البته سارافون رو روز قبلش برات گرفته بودم چون خیلی کوتاه و کیپ تنت بود گفتم باهم بریم عوضش کنیم و یک سایز بزرگتر برات بگیرم بتونی چند باری بپوشیش با هم رفتیم مغازه وقتی سارافون رو از کیفم در آوردم تا به فروشنده بگم یک سایز بزرگتر میخوام این کوچیک هست براش شما که...
5 اسفند 1391

سونیا و دوستی در پارک

  سلام سلام صدتا سلام به دخملی ناز خودم ببخشید که دیر به دیر برات پست میگذارم میخوام برات از جمعه گذشته که رفتیم پارک بگم که سه تایی با بابایی رفتیم و شما خیلی بهت خوش گذشت شما صبح رفته بودی خونه عزیز جون منم همه کارام رو کردم وساعت چهار زنگ زدم گفتم بیا بریم باهم پارک شما مثل اینکه خوابت میومد گفتی نمیخوام نمیام پارک بعدم شروع کردی گریه کردن وگوشی رو قطع کردی همون موقع هم همونجا خوابیده بودی و خوابت برده بود منم مایوس رفتم دنبال کارهام تا اینکه ساعت هفت خانم خوشگلم زنگ زدی مامان من دارم میام من رو ببری پارک منم گفتم باشه اگر بابا بیاد باهم میریم و به بابایی گفتم بابا هم مخالفتی نکرد و تا شما بیایی ما هم آماده شدیم شما هفت و بیست دقی...
5 اسفند 1391

چه زیباست با تو بودن

  نسیم ملایم مهربانیت روح بی تابم را نوازش می دهد با تو پنهانی ترین عمق وجودم نورباران می شود باران رحمت بودنت ترس از با خود بودن را می شوید کویر هستی ام را آبیاری می کند و نغمه عشق را بر لبانم جاری می سازد چه زیباست با تو بودن چه زیباست زندگی را با تو پرواز کردن چه زیباست شوق هستی را با تو سر دادن و چون مرغ خوش آهنگی بر شاخه لرزان حیات آشیان ساختن چه زیباست هستی را از نگاه تو دیدن و چون نیایش از لبان تو جاری شدن در موسیقی آب با تو نواختن در چشمه با تو جوشیدن ترس ها را شستن در پی محو نقش ها و بی رنگی رنگ ها رفتن و زندگی را چون شعری نو دوباره سرودن دوس...
5 اسفند 1391

کهیر روی بدن سونیا

    سلام مامانی خوبی نازگل مامان امروز میخوام برات بدونه مقدمه بگم صبح که از خواب بیدار شدیم گفتی مامان صبحونه بیار بخورم منم برات ارده عسل اوردم که بخوری از اونجا که شما عاشق نان بربری هستی ارده عسل نخوردی و شروع کردی به خوردن نان بربری خالی در همین حین متوجه شدم داری بدنت رو میخارونی نگاه کردم دیدم روی مچ دست و بالای زانوی پات کهیر زده و تو داری میخارونیشون و خوشحال شدم از اینکه ارده وعسل رو نخوردی چون ارده و عسل گرمه واگر میخوردی کهیرت بد تر میشد بعد که سفره رو جمع کردم تمام بدنت رو چک کردم ببینم دیگه کجای بدنت از این کهیر ها داره که دیدم یک کمی هم روی دلت هست زودی به بابایی گفتم که سونیا کهیر زده بگو چیکارش کنم خوب بشه چو...
5 اسفند 1391