سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

سالگرد یک پیوندآسمونی

امروز سیزدهم آذر ششمین سالگرد عقد مامان و باباست الان شماکوچولویی و نمیتونی اما چند سال دیگه که بزرگ بشی به مامان و بابا این روز رو تبرک میگی همینطور که من الان این روز قشنگ رو که از زیبا ترین روزهای زندگیم بوده رو  به بابایی تبریک میگم و از صمیم قلب بهش میگم که دوستش دارم. انشالله که هر سال این روز یکی از زیبا ترین روزهای عمرمون باشه و بتونیم این عشق و علاقه رو که با وجود شما چندین برابر شد حفظش کنیم و حاصل این عشق که سونیای خوشگله مامانی هست   رو به بهترین نحو بزرگ کنیم و بتونیم مهربونترین و بهترین مامان و بابای دنیا برات باشیم عشق من نفس مامان قربونت بشم الهی . ...
13 آذر 1390

خرابکاریهای سونیا جونی

دخملی مامان قربونت برم که روز به روز خانم تر و شیرین تر میشی و البته و صد البته که شیطونیها و خرابکاری هات هم بیشتر میشه دیشب یه دست گل به آب دادی و بابایی رو انداختی توی زحمت خوب حتما دوست داری بدونی این دست گلت چی بود نه خانم خانما خوب الان برات میگم جیگرم شما طبق معمول تشریف برده بودید بالای مبل البته همیشه جای مخصوص شما روی دسته های مبله اونجامیاستید و دستای خوشگلتوتن رو هم به هیچ کجا نمیگیرد وواسه مامانی و بابایی هنر نمایی میکنید دیشب هم همین کار رو میکردید که یک مرتبه چشم تون میافته به شیشه شربت بعد اون رو برمیدارید و بااون دستهای کوچولوتون درش رو باز میکنید و سرازیرش میکنید روی مبل بابایی هم از دست شما ناراحت شد و گفت چرا این کار رو...
12 آذر 1390

دختر با هوش

چند وقتی هست که دختر گلم همش یک کتاب میگیره دستش و میاره تامامان بخونه براش و با اون حرف زدن قشنگش میگه مامان بوتاب بوخونم(کتاب بخونم) من هر جا میرم اونم میاد دنبالم و کتاب رو میده بهم تا براش بخونم البته بیشتر تصاویرش رو نگاه میکنه و تا من میام بخونم نصفه صفحه رو نخونده ورق میزنه و میره صفحه بعد و میگه مامان بوخونم انقدر این کار رو تکرار کرده که عادت کرده بهش تا اینکه چند شب پیش ساعت سه نیمه شب بلند شده توی خواب و بیدار چشمهای خوشگلش رو میماله و میگه مامان بوتاب بو خونم منم گرفتمش توی بغلم و شیرش دادم تا خوابش برد صبح تا از خواب بیدار میشه سریع میره طرف کتاب دفتر و اونها رو میاره و یا میخواد نقاشی بکشه (البته فقط خط خطی میکنه)یا میخواد کت...
4 آذر 1390
1