سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 27 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

دوست دارم یه عالمه

  .سلام مامانی نمیدونم الان چند سالته و کجایی که داری این خاطرات رو میخونی نمیدونم من زنده هستم و کنارتم یا توی این دنیا و کنار شما نیستم اما این رو بدون که شما هر اندازه و هر زمان و هر جایی که باشی در قلب من جاداری و برای مامان تک تکی عزیز دلم قربونت بشم من الهی این و بدون که عشقمی خیلی دوست دارم خودمم نمیدونم چرا اما گاهی اوقات دلم میخواد گازت بزنم و بخورمت وقتی حرف میزنی یک جور عزیز و نازی وقتی شیطونی میکنی یک مدل هستی و وقتی مثل یک فرشته معصوم میخوابی یک نوع دیگه عزیز دلم و من شما که خواب هستی گاهی بالای سرت میشینم و نگاهت می کنم و گاهی دائم بوست میکنم اما سیر نمیشم که نمیشم اما چون میترسم بیدار بشی دست از سرت بر میدارم و م...
27 بهمن 1390

سونیا و پستونک

سونیا وپستونک   دختر خوبم میوه عمرم سونیای عزیزم سلام جونم برات بگه که شما خیلی شیطون تشریف دارید و خیلی هم زبون میریزی بعضی وقتها که خیلی شیطونی میکنی من میگم بابایی سونیا رو بگذار توی کوچه هاپو ببردش شما هم چند روز که برف اومده و کوچه ها پر برفه به بهانه رفتن توی کوچه کاپشنت رو میاری میگی مامان بپوشون بهم وقتی که کاپشنت رو تنت کردم میگی بابا سونیا شیطونی میکنه بگذارش توی کوچه هاپو ببردش چون که همش بهونه میگیری و عاشق ددر رفتنی دختر ددری من از وقتی که ازشیر گرفتمت و دیگه شیر نمیخوری خیلی بد میخوابی شبها انقدر اذیت میکنی و بهونه میگیری تا ساعت داوازده یک به زور میخوابی(وچون دیر میخوابی صبح که مامان میخواد بره سر کار باید ...
21 بهمن 1390

سلام سلام صد تا سلام

  سلام سلام صد تا سلام به خوشگل مامان سلام فدات بشم من که الان داری چشم چشم دو ابرو رو میخونی امروز یکم میپردازیم به مورد علاقه های شما و کمی هم دایره لغاتت در کل خیلی خوب حرف میزنی زیاد توی حرف زدن مشکل نداری و خیلی از کلمات رو درست بیان میکنی مثلا کلمه قسطنطنیه رو کامل و درست میگی اسامی کشورها و پایتخت هاشون رو اکثرا درست میگی ولی برخی از کلمات رو هم به زبون خودت میگی که چند تاش رو برات میگم:   تبزیون:تلویزیون   پورتالاخ:پرتقال   راهنده:راننده   ککل:کچل   نیوکرک:نیویورک   قوربابه:قورباغه   الان دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه که برات...
14 بهمن 1390

درد دل با دختر گلم

  سلام به دخملی مامان قربونت بشم من مامانی چند روزی بود که برات هیچی ننوشته بودم آخه سرعت اینترنت خیلی پایین هست و نمیشه هیچ مطلبی رو ارسال کرد نمیدونم از کجا شروع کنم بگم خوشگل من از شیطونیهات بگم از شیرین کاریهات یا حرف زدنت جیگر من خوب از شیطونیهات میگم که بدونی کوچولو بودی چیکارا که نمیکردی چند شب پیش اسباب بازیهات رو آورده بودی و داشتی با هاشون بازی میکردی یه دونه توپ کوچولو توی اونها بود که افتاد و رفت زیر پارتیشن من که داشتم توی آشپز خونه شام میپختم بابا هم رومبل خوابش برده بود شما توپت که میره زیر پارتیشن سرت رو برده بودی زیر پارتیشن و داشتی میرفتی اون زیر که توپ رو در بیاری که اون زیر گیر میفتی من نمیدونم چطوری سرت رو اون ز...
10 بهمن 1390

شب بیست و هشتم صفر

خوشگل مامان برای بیست و هشتم صفر که شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام ورحلت حضرت محمد هست عزیزجون نذر حلیم دارند و هر سال حلیم میپزند امسال هم طبق برنامه هر سال برنامه نذری پزون داشتند به همین خاطر مامانی مرخصی گرفت و شنبه رو سر کار نرفت و ما از صبح به همراه بابایی رفتیم خونه بابا بزرگ اینا که کمک کنیم برای پختن حلیم شما که عاشق این هستی که همیشه خونه عزیز جون باشی و مامان بابا هم باشند پیشت خیلی خوشحال بودی و ذوق میکردی و خیلی بهت خوش گذشت هرچی دلت خواست ورجه ورجه کردی بازی کردی توی دیگ نشستی توی تشت نشستی زبون ریختی واسه همه خلاصه اینکه کم نذاشتی و حسابی از همه دلبری کردی مخصوصا با حرف زدنت وقتی که حلیم آماده شده و آورند (شما هم که عشق حلی...
4 بهمن 1390
1