سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 23 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

دخترک ومدرسه

می نشینی دستانت گره ای و بندهای کفشت چشمانت برمی خیزند نگاهت گره ای و بندهای جانم… سلام وصدتا سلام به رو ی  زیباترازماه گل دخترم خوبی انشاالله جان مادر بازم تاخیر و شرمندگی  .  خوب نازنینم  میرم سر اصل مطلب امروز میخوام برات از مد رسه رفتنت  بگم از اول مهر راهی مدرسه شدی باید هر روز تکالیفت رو مینوشتی ولی برات مشکل بود وخیلی طول میکشید تا تکلیفت  رو بنویسی وخیلی اذیت میشدی و اذیت میکردی بدترین تکلیفت نگاره د و ح بود خدا روشکریک هفته ای هست که تقریبا راه افتادی  راحت وبا سرعت مینویسی نه اذیت میشی نه اذیت میکنی دو سه روزی هست نگا ره ها رو   تموم کردید ورسیدید به نشانه ها وخیلی خوشحال...
9 آبان 1394

آغاز ماه مهر

می خواهمت... این خلاصه تمام حرفهای عاشقانه دنیاست بعد از کلی تاخیر سلام صد تا سلام به روی زیبا تراز ماه دختر نازنینم خوبی انشاالله جان مادر بلاخره انتظارت به سر اومد و اول مهر ماه رسید امروز اولین روز از مهر ماه ۹۴ دختر نازنینم رفت کلاس اول ابتدایی از دیروز صبح تا امروز صبح انقدر شور وشوق داشتی که خدا میدونه امروز ساعت هنوز پنج نشده بود که از خواب بیدار شدی و تا ساعت هشت بشه کلافه بودی بالاخره ساعت هشت شد و  راهی مدرسه شدی انشاالله که روز خوبی رو سپری کنی دخترک انشالله که توی مراحل زندگی موفق و موید باشی خوب عزیزم بیشتر از این وقت ندارم تا پست بعدی در پناه حق ۱۳۹۴/۷/۱     ...
1 مهر 1394

روزت مبارک دختر نازنینم

میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید   دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد ب...
25 مرداد 1394

63 ماه از مادرشدنم میگذرد

مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خـــــدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ... مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ... مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه انها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند...  مادر که میشوی ... غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... مادر که میشوی ... کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ...  مادر که میشوی ...صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین دیروز بی حوصله تر...
9 تير 1394

آخرین روز بهار

گفته بودی شعری برای تو بگویم چه بگویم؟! تو خودِ شعری شاعرت خداست و من خواننده ی پروپاقرصِ مجموعه‌ی چشم‌های تو …   سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه دختر نازنینم خوبی انشالله دلبندم بازم عذر تقصیر بابت تاخیر این بار دیگه خیلی دیر اومدم تا برات بنویسم به بزرگواری خودت ببخش عزیز دلم خیلی سعی دارم زود به زود بیام و برات بنویسم اما نمیشه بهر حال این مامانی تنبل شده و از دخترنازنینش طلب بخشش داره . خوب دختر نازنیم شما یک ماهی هست که با موفقیت و به سلامتی مقطع پیش دبستانی رو تموم کردی و الان بیشتر اوقات رو توی خونه ای حالا یا خونه عزیزجونی یا خودمون ولی دیگه مدرسه نمیری و وقت برای بازی کردن زیاد...
31 خرداد 1394

61 ماهگی

کلماتم را در جوی سحر می‌شویم لحظه‌هایم را در روشنی باران‌ها تا برای تو شعری بسرایم، روشن تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام سخنانم را در حضور باد این سالک دشت و هامون با تو بی‌پرده بگویم که تو را دوست می‌دارم تا مرز جنون سلام و صد تا سلام گرم بهاری به روی زیبا تر از ماه دختر بهار سونیای نازنینم بازم عذر تقصیر بابت تاخیر این روزها کارم زیاده و وقت ندارم برای ثبت خاطرات قشنگت عزیز دلم و خیلی از شیرین زبونیات و کارهای قشنگت بدون اینکه توی این خونه مجازی ثبت بشه از خاطر میره به بزرگی خودت این مامانی تنبل رو ببخش چند وقتی هست که اصلا دستم به نوشتن نمیره میخواستم از خاطرات سفرمون به قم که عید نورزو رفتیم...
8 ارديبهشت 1394

نازنینم 5 سالگیت مبارک

در سپیده دم عشق کسی متولد شد که صدایش آرام تر از نسیم نگاهش زیباتر از خورشید  دلش پاک تر از آسمان و قلبش زلال تر از آب و آن تو بودی بهانه قشنگم برای زندگی تولدت مبارک …     میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم   امروز چه روز خوبیه خونه شده چه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمعا...
9 فروردين 1394